صفحه اصلی / یادداشت ها / ریچارد هاس: افول قدرت منطقه‌ای ایران و فرصتی تاریخی برای تغییر معادلات

ریچارد هاس، دیپلمات آمریکایی

ریچارد هاس: افول قدرت منطقه‌ای ایران و فرصتی تاریخی برای تغییر معادلات

تحلیل افول نفوذ منطقه‌ای ایران و بررسی گزینه‌های پیش روی جامعه جهانی برای مواجهه با چالش‌های سه‌گانه این کشور: برنامه هسته‌ای، حمایت از نیروهای نیابتی و مسائل داخلی. ارائه راهکارهای ترکیبی دیپلماتیک و نظامی.
تغییر موازنه قدرت در خاورمیانه و چالش‌های استراتژیک ایران

سرویس خبری ایران من: سخت می‌توان کشوری را تصور کرد که در مدت زمانی کوتاه، به اندازه ایران نفوذ خود را از دست داده باشد. تا همین اواخر، ایران احتمالاً مهم‌ترین بازیگر منطقه‌ای در خاورمیانه بود و نفوذی بیش از مصر، اسرائیل، عربستان سعودی یا ترکیه داشت. با این حال، در عرض چند ماه، بنای نفوذ ایران فرو ریخت. ایران اکنون ضعیف‌تر و آسیب‌پذیرتر از دهه‌های گذشته است، احتمالاً از زمان جنگ طولانی با عراق یا حتی از انقلاب ۱۹۷۹.

 

این ضعف، بحث درباره چگونگی رویکرد ایالات متحده و شرکایش به چالش‌های ایران را مجدداً گشوده است. برخی این را فرصتی می‌بینند تا همه ابعاد تهدید – هم قابلیت‌های هسته‌ای تهران و هم فعالیت‌های مخرب منطقه‌ای آن – را یکجا حل کنند. دیگران می‌خواهند پایان جمهوری اسلامی را نیز به این مجموعه اضافه کنند. تجربه نشان داده است که باید در مورد انتظاراتمان از کاربرد نیروی نظامی، تحریم‌های اقتصادی و همچنین طرح‌هایی که هدفشان سرنگونی نظام سیاسی کنونی و جایگزینی آن با نظامی بهتر است، محتاطانه عمل کنیم.

 

موضوع فقط اهداف نیست بلکه اولویت‌ها نیز هست، زیرا مصالحه اجتناب‌ناپذیر است: مسئله این است که چه چیزی را در اولویت قرار دهیم. اما در مورد ابزارها، انتخاب کمتر بین دیپلماسی و اجبار است و بیشتر درباره چگونگی ترکیب و توالی این دو است. امیدبخش‌ترین رویکرد این است که از طریق دیپلماسی به دنبال تغییر اساسی در سیاست امنیت ملی ایران باشیم – البته دیپلماسی‌ای که پشتوانه آن آمادگی و اراده استفاده از نیروی نظامی باشد

 

منافع در خطر بسیار مهم هستند. تصمیماتی که در این زمینه گرفته می‌شود پیامدهای گسترده‌ای نه تنها برای خاورمیانه، بلکه برای کل جهان و به ویژه بازارهای انرژی خواهد داشت. برای ایالات متحده نیز، این تصمیم‌گیری مشخص خواهد کرد که آیا می‌تواند سرانجام چرخش استراتژیک مورد بحث را عملی کند و منابع نظامی خود را از خاورمیانه به سمت اولویت‌های دیگر، به ویژه مقابله با نفوذ چین در منطقه هند-اقیانوس آرام، منتقل کند یا خیر.

نفوذ منطقه‌ای تهران عمدتاً ریشه در حمایت مالی و تسلیحاتی از گروه‌های تروریستی و شبه‌نظامی در غزه، عراق، لبنان، سوریه، یمن و فراتر از آن داشت. این نیروهای نیابتی نه تنها با اسرائیل و هرگونه مصالحه میان اسرائیل و فلسطینیان مخالف بودند، بلکه منافع آمریکا و غرب را نیز تهدید می‌کردند. در نگاه کلان، ایران از این گروه‌ها به عنوان ابزاری برای شکل دادن به خاورمیانه مطابق خواست خود استفاده می‌کرد. این راهبرد غیرمستقیم، ضمن چندبرابر کردن نفوذ ایران در منطقه، به تهران امکان می‌داد از رویارویی مستقیم پرهیز کند یا آن را به کمترین حد برساند.

 

در عراق، ایران بزرگترین برنده جنگ سال ۲۰۰۳ آمریکا بود. این جنگ نه تنها صدام حسین را از قدرت برکنار کرد، بلکه حکومت سنی بغداد را که توان و تمایل موازنه با تهران شیعه را داشت، از میان برداشت. ایران با بهره‌گیری از هرج و مرج پس از جنگ و نزدیکی با اکثریت شیعه عراق، توانست جای آمریکا را به عنوان تأثیرگذارترین قدرت خارجی در این کشور بگیرد.

 

ایران از دیرباز در لبنان، کشوری که احتمالاً اکثریت یا دست‌کم بیشترین جمعیت آن را شیعیان تشکیل می‌دهند (هرچند از آخرین سرشماری دهه‌ها می‌گذرد)، حضوری قدرتمند داشته است. حزب‌الله، به عنوان نیروی نیابتی ایران، از حمایت‌های گسترده تهران برخوردار بود و همین امر آن را به گروهی مجهزتر از رقبای محلی‌اش تبدیل کرده بود. این گروه با استقلال عمل چشمگیر در لبنان، عملاً به دولتی درون دولت تبدیل شده بود. حزب‌الله با تکیه بر توان نظامی خود، به ویژه ده‌ها هزار موشک و موقعیت راهبردی‌اش در مرز جنوبی لبنان با اسرائیل، مانع اقدام اسرائیل علیه ایران می‌شد؛ چرا که اسرائیل ناگزیر بود توان تلافی‌جویانه این گروه علیه شهروندان و خاک خود را در محاسبات خود لحاظ کند.

 

در این میان، حماس نیز نقش مهمی داشت. ایران با وجود سنی بودن این گروه، چندین دهه از طریق کمک‌های مالی، آموزشی و تسلیحاتی از آن پشتیبانی کرد. هدف از این حمایت، تقویت رویکرد مقابله با اسرائیل در مقابل گزینه سازش در میان فلسطینیان بود. پیروزی حماس بر تشکیلات خودگردان فلسطین در انتخابات ۲۰۰۶ غزه، پایگاهی در اختیار این گروه و تهران قرار داد تا هم عملیات نظامی علیه اسرائیل انجام دهند و هم تشکیلات خودگردان را به چالش بکشند.

 

در سوریه، زمانی که رژیم بشار اسد در جریان بهار عربی تا مرز سقوط پیش رفت، ایران به همراه روسیه تمام توان خود را برای حفظ آن به کار گرفت. بقای بیش از یک دهه‌ای این رژیم، مسیر اصلی زمینی انتقال سلاح به حزب‌الله را همچنان باز نگه داشت. این وضعیت همچنین باعث شد اسرائیل در محاصره نیروهای متخاصمی باقی بماند که ایران بر آنها نفوذ قابل توجهی داشت – همان هلال شیعی که از ایران تا سوریه، لبنان و غزه امتداد داشت.

 

ایران همچنین در تقویت حوثی‌ها، گروه شیعه یمنی، سرمایه‌گذاری کرد. این گروه نه تنها با دولت یمن، بلکه با نیروهای عربستان سعودی و امارات متحده عربی نیز در جنگ داخلی این کشور درگیر بود. پس از آغاز جنگ غزه، حوثی‌ها با حملات موشکی به کشتی‌ها در دریای سرخ، تجارت جهانی را مختل کردند و کشتی‌های باربری و نفتکش‌ها را وادار به انتخاب مسیر طولانی‌تر و پرهزینه‌تر دور آفریقا کردند. این گروه حتی گاهی مستقیماً به اسرائیل حمله کرد و تلاش‌هایی نیز برای حمله به کشتی‌های نیروی دریایی آمریکا انجام داد.

 

پایان برتری منطقه‌ای ایران، به طرز طعنه‌آمیزی با رویدادی آغاز شد که در ظاهر یک پیروزی برای رژیم به شمار می‌رفت: حملات ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس. هرچند میزان دخالت ایران در این حملات هنوز مشخص نیست، اما این کشتار که به مرگ حدود ۱۲۰۰ اسرائیلی و گروگان گرفتن حدود ۲۰۰ نفر انجامید، بدون پشتیبانی و حمایت‌های بلندمدت ایران از حماس ممکن نبود. این حمله که اسرائیلِ غافلگیر شده را در موقعیتی شرم‌آور قرار داد و به حماس این فرصت را داد تا خود را تنها گروه فلسطینی توانمند در رویارویی با اسرائیل معرفی کند، در آن زمان پیروزی بزرگی هم برای حماس و هم برای حامی اصلی‌اش ایران به شمار می‌رفت.

 

اما کمتر از یک سال بعد، این پیروزی تاکتیکی به شکستی استراتژیک برای ایران تبدیل شد. عملیات‌های پی‌درپی نظامی اسرائیل چنان حماس را تضعیف کرد که دیگر توان تکرار حمله‌ای مشابه ۷ اکتبر را نداشت. اسرائیل سپس با مجموعه حملاتی به حزب‌الله، رهبری و زرادخانه‌های این گروه را هدف قرار داد و چنان آن را تضعیف کرد که حزب‌الله ناچار شد از موضع دیرینه خود مبنی بر پیوند هرگونه آتش‌بس با اسرائیل به آتش‌بس در غزه، عقب‌نشینی کند.

 

این رویدادها راه را برای سقوط اسد هموار کرد. حزب‌الله که خود تضعیف شده بود، دیگر نمی‌توانست از رژیمی حمایت کند که بقایش به شدت به این گروه وابسته بود. در شرایطی که روسیه تمام توجه و منابع خود را به جنگ اوکراین معطوف کرده بود، مخالفان اسد به رهبری اسلام‌گرایان و با پشتیبانی ترکیه، توانستند به سرعت به حکومت نیم قرنه و مستبدانه خاندان اسد در سوریه پایان دهند. در این آشفتگی، اسرائیل نیز فرصت را غنیمت شمرد و بخش عمده‌ای از تجهیزات نظامی رژیم اسد را نابود کرد.

 

امروز ایران آسیب‌پذیرتر از هر زمان دیگری است. در سال ۲۰۲۴، این کشور دو بار به اسرائیل حمله کرد – نخست در آوریل و سپس در اکتبر – که واکنشی به حملات اسرائیل به پایگاه‌های ایران در سوریه و ترور یکی از رهبران حماس در تهران بود. ایران در این حملات که با ترکیبی از پهپادها و موشک‌ها انجام شد، تنها خسارات اندکی وارد کرد. اسرائیل در مقابل، دو بار با قدرت پاسخ داد و با عملیات‌های هوایی که نشان از تسلط کامل بر آسمان ایران داشت، سامانه‌های پدافندی، انبارهای مهمات و زیرساخت‌های کلیدی صنایع دفاعی ایران را نابود کرد.

 

با این همه، به رغم این شکست‌ها، سه حوزه از فعالیت‌های ایران همچنان نگران‌کننده است. نخست، حمایت از نیروهای نیابتی که در ۱۵ ماه گذشته بیش از هر موضوع دیگری توجه‌ها را به خود جلب کرده است. دوم، برنامه هسته‌ای که ایران هم حجم اورانیوم غنی‌شده و هم سطح غنی‌سازی خود را افزایش داده است. برآوردها نشان می‌دهد ایران تنها چند هفته با توانایی تولید اورانیوم با خلوص تسلیحاتی برای ساخت دوازده سلاح هسته‌ای فاصله دارد. البته برای تولید سلاح واقعی به زمان بیشتری – حدود شش ماه تا یک سال – نیاز است، هرچند این روند می‌تواند با کمک کشورهای باتجربه مانند چین، کره شمالی، پاکستان یا روسیه سرعت بیشتری بگیرد.

 

موضوع سوم که جای نگرانی دارد، وضعیت داخلی ایران است. حکومت با اتکا به زور اداره می‌شود. هرچند انتخابات برگزار می‌شود، اما نامزدهای احتمالی با غربالگری شدید روبرو هستند و بسیاری رد صلاحیت می‌شوند. قدرت نهایی در دست روحانیونی است که منتخب مردم نیستند. حقوق سیاسی شهروندان به شدت محدود شده، اینترنت تحت کنترل دولت است، مخالفان در معرض بازداشت‌های خودسرانه قرار دارند و زنان با محدودیت‌های ویژه‌ای روبرو هستند. در شرایط ایده‌آل، سیاست آمریکا باید هر سه حوزه را هدف قرار دهد: قطع حمایت از نیروهای نیابتی، ایجاد محدودیت‌های قابل راستی‌آزمایی برای برنامه هسته‌ای که هشدار به موقع درباره هرگونه تلاش برای دستیابی به سلاح هسته‌ای را تضمین کند، و گسترش آزادی‌های سیاسی و فردی شهروندان ایران.

 

اما پیگیری همزمان هر سه هدف – یعنی پایان دادن به برنامه هسته‌ای، قطع حمایت از نیروهای نیابتی، و پایان دادن به سرکوب مردم ایران – احتمالاً به شکست خواهد انجامید. سیاست خارجی باید واقع‌بینانه باشد و به جای آرمان‌گرایی صرف، به دنبال اهداف دست‌یافتنی برود. اتخاذ رویکردی این چنین بلندپروازانه غیرواقع‌بینانه است، چرا که اقدامات لازم برای رسیدن به یک یا دو هدف، ممکن است با دستیابی به هدف سوم در تضاد باشد.

 

از این رو، برنامه هسته‌ای باید در صدر اولویت‌های سیاست‌گذاران آمریکایی قرار گیرد. ایرانِ مجهز به سلاح هسته‌ای و سامانه‌های پرتاب آن، می‌تواند تهدیدی حیاتی برای همسایگان و متحدان منطقه‌ای آمریکا، به ویژه اسرائیل باشد. چنین ایرانی می‌تواند با اتکا به بازدارندگی هسته‌ای و این تصور که دیگران پیش از حمله مستقیم تردید خواهند کرد، رفتار تهاجمی‌تری – از جمله از طریق نیروهای نیابتی خود – در پیش بگیرد.

 

شواهد محکمی وجود دارد که دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای، کشورهای دیگر منطقه مانند عربستان سعودی و ترکیه را به سمت توسعه یا تهیه سلاح‌های هسته‌ای سوق خواهد داد. چنین روندی نه تنها احتمال درگیری در منطقه را افزایش می‌دهد (حتی اگر فقط برای جلوگیری از گسترش سلاح‌های هسته‌ای باشد)، بلکه خطر استفاده واقعی از این سلاح‌ها را نیز بالا می‌برد. با افزایش تعداد کشورهای دارای سلاح هسته‌ای و آسیب‌پذیری زرادخانه‌های هسته‌ای در برابر حمله اول، حفظ ثبات منطقه بسیار دشوارتر خواهد شد.

 

برخی سیاست‌گذاران و تحلیلگران معتقدند باید تغییر رژیم در اولویت قرار گیرد. استدلال آنها این است که یک ایران دموکراتیک و غرب‌گرا، هم از جاه‌طلبی‌های هسته‌ای دست می‌کشد (و این تعهد را جدی می‌گیرد) و هم حمایت از نیروهای نیابتی را کنار می‌گذارد. گرچه این استدلال منطقی به نظر می‌رسد، اما شواهد کمی وجود دارد که نشان دهد واشنگتن می‌تواند با اطمینان نسبی تغییر رژیم را محقق کند، به ویژه در یک بازه زمانی مشخص – حتی با وجود ضعف کنونی جمهوری اسلامی.

 

نظام‌های استبدادی انواع و اشکال مختلفی دارند و همه به یک اندازه شکننده نیستند. نظام‌های شکننده – مانند سوریه تحت حکومت اسد، ایران دوران شاه، لیبی قذافی و عراق صدام – معمولاً ویژگی‌های مشترکی دارند: حکومت فردی به جای رهبری جمعی، ضعف نهادی، اتکا به زور به جای مشروعیت مردمی، نبود سازوکارهای پذیرفته شده برای انتقال قدرت، و نیروهای امنیتی که بیشتر بر جلوگیری از کودتا تمرکز دارند تا آمادگی برای جنگ‌های متعارف.

 

اما ایران امروز وضعیت متفاوتی دارد. درست است که رهبری کنونی محبوبیت ندارد و نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد بیشتر ایرانیان مخالف رژیم هستند. انتقادهای عمومی گسترده‌ای نیز درباره هزینه‌های هنگفت حمایت از رژیم اسد در شرایط مشقت‌بار مردم ایران وجود دارد. این کشور با وجود منابع غنی انرژی، با کمبود انرژی روبروست. با این حال، این‌ها به معنای نبود پایگاه اجتماعی قابل توجه برای حکومت نیست. نکته مهم‌تر این است که رژیم از حمایت گروه‌هایی برخوردار است که حاضرند با توسل به خشونت از آن دفاع کنند. علاوه بر این، ایران دارای شبکه پیچیده‌ای از نهادهای موازی است، از جمله مجلس شورای اسلامی، مجلس خبرگان، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت و قوه قضائیه. امسال نیز پس از مرگ رئیس‌جمهور در سانحه بالگرد، روند انتقال قدرت نسبتاً منظم طی شد.

 

سیاست تغییر رژیم می‌تواند شامل مجموعه‌ای از اقدامات باشد: اعمال تحریم‌ها، حمایت پنهانی اقتصادی و نظامی از مخالفان، به رسمیت نشناختن حکومت فعلی و شناسایی یک آلترناتیو سیاسی، بهره‌گیری از رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی برای تأثیرگذاری بر فضای اطلاعاتی، و در نهایت مداخله نظامی. اما تجربه تاریخی نشان می‌دهد که موفقیت این ابزارها تضمین شده نیست، به ویژه اگر هدف جایگزینی حکومت موجود با گزینه‌ای بهتر (حتی اگر “بهتر” صرفاً به معنای همسویی با منافع آمریکا باشد) در یک بازه زمانی مشخص باشد.

 

در این شرایط، متوقف کردن برنامه هسته‌ای و پایان دادن به حمایت ایران از نیروهای بی‌ثبات‌کننده منطقه‌ای باید در اولویت قرار گیرد. این رویکرد شباهت زیادی به سیاست مهار آمریکا در دوران جنگ سرد دارد – سیاستی که گرچه اساساً بر مهار رفتار خارجی شوروی متمرکز بود، سرانجام پس از چهار دهه به فروپاشی آن نظام نیز کمک کرد. بنابراین، اولویت باید محدودسازی توانمندی‌های ایران و تأثیرگذاری بر رفتار خارجی آن باشد. چنین رویکردی می‌تواند بر تحولات داخلی نیز اثرگذار باشد، اما این باید در درجه دوم اهمیت قرار گیرد.

 

در بحث‌های مربوط به دستیابی به این اهداف، معمولاً دیپلماسی و قدرت نظامی به عنوان دو گزینه متضاد مطرح می‌شوند. اما رویکرد سازنده‌تر این است که این دو را مکمل یکدیگر بدانیم که باید هماهنگ با هم به کار گرفته شوند. دیپلماسی که با تهدید معتبر نظامی پشتیبانی می‌شود، شانس موفقیت بیشتری دارد، و اگر پس از شکست تلاش‌های منطقی دیپلماتیک به نیروی نظامی متوسل شویم، حمایت داخلی و بین‌المللی بیشتری را جلب خواهیم کرد. به قول جورج کنان، نظریه‌پرداز دکترین مهار: “نمی‌دانید حضور آرام نیروی نظامی در پس‌زمینه، چقدر به مؤدبانه و خوشایند شدن دیپلماسی کمک می‌کند.”

 

دیپلماسی باید به دنبال یک توافق جامع باشد: توافقی که در آن ایران بپذیرد برنامه هسته‌ای خود را به طور نامحدود تحت نظارت و راستی‌آزمایی قرار دهد. این نظارت شامل محدودیت در میزان و سطح غنی‌سازی اورانیوم خواهد بود و تضمین می‌کند که هرگونه فعالیت هسته‌ای ممنوع، خیلی پیش از آنکه به ساخت سلاح بینجامد، کشف شود. این توافق همچنین باید شامل قطع حمایت نظامی ایران از گروه‌هایی مانند حزب‌الله، حماس و حوثی‌ها باشد و برنامه موشک‌های بالستیک ایران را نیز محدود کند. چنین توافقی تفاوت‌های اساسی با برجام ۲۰۱۵ خواهد داشت که در آن محدودیت‌های هسته‌ای موقتی بود و رفتار منطقه‌ای ایران نادیده گرفته شده بود.

 

در چارچوب این توافق جدید، ایران می‌تواند برنامه انرژی هسته‌ای خود را، هرچند تحت نظارت دقیق و محدودیت‌های سخت‌گیرانه، حفظ کند و همچنان به حمایت سیاسی و اقتصادی (نه نظامی) از بازیگران منطقه‌ای ادامه دهد. در مقابل، بخش قابل توجهی از تحریم‌های اقتصادی برداشته خواهد شد (با امکان لغو تحریم‌های باقیمانده در صورت افزایش آزادی‌های داخلی). آمریکا نیز دولت کنونی ایران را به رسمیت خواهد شناخت و از سیاست تغییر رژیم دست خواهد کشید. برای اطمینان‌بخشی به ایران درباره پایداری توافق حتی پس از تغییر دولت در آمریکا، واشنگتن باید این توافق را به صورت رسمی به کنگره ارائه کند.

 

چرا ایران ممکن است چنین توافقی را بپذیرد؟ اول اینکه، دولت ایران تحت فشار شدیدی قرار دارد. موقعیت استراتژیک این کشور به شدت تضعیف شده و در برابر حملات نظامی آسیب‌پذیر است. ارزش پول ملی سقوط کرده، و با وجود کاهش قیمت‌های جهانی انرژی، کشور حتی در تأمین انرژی مورد نیاز خانه‌ها و کارخانه‌ها با مشکل روبروست. نارضایتی عمومی که پیش از این هم بالا بود، پس از تحولات سوریه افزایش یافته است. تحریم‌های آمریکا نیز به مشکلات اقتصادی دامن زده، و احتمالاً وعده کاهش تحریم‌ها می‌تواند برای کاستن از فشارهای داخلی بر رژیم جذاب باشد.

 

از نظر تهران، حفظ نظام برآمده از انقلاب ۱۹۷۹ مهم‌ترین اولویت است. این اولویت پیش از این نیز منجر به تغییرات سیاسی شده است: در سال ۱۹۸۸، آیت‌الله خمینی برای نجات جمهوری اسلامی، پایان بدون پیروزی جنگ با عراق را پذیرفت – تصمیمی که از آن به “نوشیدن جام زهر” یاد کرد. شرایط امروز نیز مشابه است: آمریکا آماده است در صورتی که ایران محدودیت‌های گسترده بر برنامه هسته‌ای و فعالیت‌های منطقه‌ای خود را بپذیرد، با نظام کنونی کنار بیاید. نشانه‌هایی وجود دارد که ایران ممکن است به چنین معامله‌ای تمایل نشان دهد. جواد ظریف، معاون جدید رئیس جمهور در امور استراتژیک و راهبردی، حتی پیش از وخیم‌تر شدن اوضاع در سوریه، در مجله فارن افرز نوشته که دولت به “مذاکرات برابر درباره توافق هسته‌ای – و شاید بیش از آن” امیدوار است. رئیس جمهور جدید نیز احیای اقتصاد را اولویت اصلی خود اعلام کرده است.

 

برخی تحلیلگران می‌گویند باید دیپلماسی را کنار گذاشت و هر چه زودتر به گزینه نظامی روی آورد. طبق این دیدگاه، حمله به تأسیسات هسته‌ای می‌تواند دو هدف را محقق کند: نابودی یا اختلال جدی در برنامه هسته‌ای و ایجاد تغییرات اساسی سیاسی در تهران. درست است که می‌توان بخش عمده یا حتی تمام برنامه هسته‌ای فعلی را نابود یا مختل کرد، اما این راه‌حلی دائمی نیست، زیرا دانش و تخصص هسته‌ای ایران را نمی‌توان با حمله نظامی از بین برد.

 

یک عملیات نظامی موفق شاید بتواند برنامه هسته‌ای ایران را چند سال عقب براند، اما تهران احتمالاً برنامه خود را در مکان‌هایی مستحکم‌تر و دور از دسترس تسلیحات آمریکایی و اسرائیلی بازسازی خواهد کرد. چنین حمله‌ای همچنین می‌تواند به بهانه‌ای برای توجیه نیاز ایران به سلاح هسته‌ای تبدیل شود. حتی با وجود تضعیف متحدان منطقه‌ای و توان دفاعی‌اش، ایران می‌تواند با موشک‌های بالستیک باقیمانده به اسرائیل، تأسیسات نفت و گاز همسایگان متحد آمریکا حمله کند و از طریق عملیات تروریستی به اهداف آمریکایی ضربه بزند. این وضعیت به افزایش قیمت نفت و گاز، تشدید تورم جهانی و کاهش رشد اقتصادی می‌انجامد. واکنش پیامدهای داخلی چنین حمله‌ای در ایران قابل پیش‌بینی نیست. این اقدام می‌تواند هم به گسترش اعتراضات علیه حکومت بینجامد و هم احساسات ملی‌گرایانه را برانگیزد. در سطح بین‌المللی نیز، چنین حمله پیشگیرانه‌ای می‌تواند به بی‌ثباتی منجر شود، زیرا ممکن است دیگر کشورها از آن به عنوان الگویی برای حمله به رقبای خود استفاده کنند.

 

عده‌ای نیز از سیاست “فشار حداکثری” و افزایش تحریم‌های اقتصادی دفاع می‌کنند. اما تجربه تاریخی نشان می‌دهد که تحریم‌ها به تنهایی نمی‌توانند به اهداف بزرگ، آن هم در زمانی مشخص، دست یابند. با این حال، تحریم‌ها باید بخشی از یک راهبرد جامع‌تر باشند؛ راهبردی که در آن افزایش فشار بر رژیم با وعده لغو تحریم‌ها در صورت تغییر رفتار – از جمله در زمینه حقوق بشر و سیاست داخلی – همراه باشد.

 

بهترین رویکرد برای واشنگتن این است که ضمن حفظ گزینه نظامی، از مسیر دیپلماسی وارد شود و تنها در صورتی به نیروی نظامی متوسل شود که ایران از خطوط قرمز هسته‌ای عبور کند یا به تجهیز دوباره نیروهای نیابتی خود بپردازد. این راهبرد ترکیبی به دو اولویت اصلی آمریکا در قبال ایران می‌پردازد که بیشترین تأثیرپذیری را از فشارهای خارجی دارند. هرچند کاهش تحریم‌ها در ازای محدودیت‌های هسته‌ای و منطقه‌ای ممکن است در کوتاه‌مدت به تقویت رژیم بینجامد، اما این نگرانی باید در برابر اولویت‌های مهم‌تر کنار گذاشته شود.

 

فرصت‌های راهبردی همیشگی نیستند تحولات ۱۵ ماه اخیر، فرصتی غیرمنتظره برای مهار ایران فراهم کرده که نباید از دست برود. نکته طنزآمیز اینجاست که این ترامپ بود که آمریکا را از توافق هسته‌ای ۲۰۱۵ خارج کرد. با این حال، مذاکره برای دستیابی به توافقی جدید و بهتر، شباهت زیادی به رویکرد خود او در مذاکره با مکزیک و کانادا دارد – زمانی که در دوره اول ریاست جمهوری‌اش، پیمان نفتا را با توافق جدید ایالات متحده-مکزیک-کانادا جایگزین کرد. توافق جدید با ایران همچنین می‌تواند از نیاز به عملیات نظامی گسترده – که ترامپ همواره با آن مخالف بوده – جلوگیری کند.

 

زمان به سرعت در حال گذر است. ایران به احتمال زیاد به زودی تلاش خواهد کرد نیروهای نیابتی خود را در منطقه بازسازی کند. از سوی دیگر، با از دست رفتن توان بازدارندگی متعارف، ممکن است به این نتیجه برسد که تنها راه محافظت از خود در برابر اسرائیل و آمریکا، دستیابی به سلاح هسته‌ای است. شاید الماس‌ها ابدی باشند، اما فرصت‌های راهبردی چنین نیستند. همان‌طور که نویسنده “هنر معامله” خوب می‌داند، این فرصت‌ها را باید فوراً غنیمت شمرد.

 

یادداشت های دیگر

تغییر موازنه قدرت در خاورمیانه و چالش‌های استراتژیک ایران

ریچارد هاس، دیپلمات آمریکایی

مکرون در حال سخنرانی درباره چالش‌های استراتژیک ایران در اجلاس سفرای فرانسه

حميد ابوطالبی، دیپلمات و سیاستمدار

نژادپرستی اسرائیلی

سید مصطفی تاجزاده، فعال سیاسی

علی ربیعی در حال نگارش یادداشت خطاب به رئیس جمهور

علی ربیعی، دستیار اجتماعی رئیس‌جمهور

نام نویسنده:

دیپلمات آمریکایی

عضو خبرنامه "ایران من" شوید

خبرنامه هفتگی

آخرین اخبار مهم ایران و جهان را برای شما ارسال خواهیم کرد

عضویت

آخرین اخبار ایران و جهان

Are you sure want to unlock this post?
Unlock left : 0
Are you sure want to cancel subscription?
-
00:00
00:00
Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00