صفحه اصلی / یادداشت ها / ایران ترامپ را برای جایزه صلح نوبل نامزد کند

سیدعلیرضا مستوفی، کارشناس روابط بین الملل

ایران ترامپ را برای جایزه صلح نوبل نامزد کند

ایران پس از جنگ دوازده‌روزه در نقطه تصمیمی تاریخی است. با آسیب‌پذیری امنیتی و بی‌اعتمادی به شرق، راه‌حل در دیپلماسی نوین و پیشنهاد ابتکاری نامزدی ترامپ برای نوبل صلح است تا مسیر تنش‌زدایی و توافقی برد-برد گشوده شود.
پیشنهاد ایران برای نامزدی ترامپ برای صلح نوبل

سرویس خبری ایران من: جنگ دوازده‌روزه ایران و اسرائیل در تابستان امسال یک نقطه عطف راهبردی برای جمهوری اسلامی بود. این درگیری کوتاه اما شدید که با حملات گسترده اسرائیل به تأسیسات هسته‌ای و نظامی ایران آغاز شد و با پیوستن ایالات متحده به حملات ادامه یافت، بسیاری از مفروضات دیرینه را در هم شکست. در پایان این نبرد، ایران خود را در چشم‌اندازی جدید و پرمخاطره یافت که توان موشکی و شبکه‌های پدافندی‌اش آسیب‌پذیرتر از آن بود که تصور می‌شد، برنامه هسته‌ای‌اش علی‌رغم سال‌ها تلاش، نتوانست مانع تهاجم شود و دشمن حتی به اعماق ساختارهای امنیتی کشور نفوذ کرده بود. در نقطه مقابل، جامعه ایران نیز تکانه‌های این جنگ را با همه وجود احساس کرد.

 

نقش مردم و پشتیبانی مردمی در بحبوحه جنگ

 

یکی از مهم‌ترین عوامل پنهان در سرنوشت جنگ اخیر، نقش مردم ایران و میزان حمایت یا عدم حمایت آنان از حاکمیت در بحبوحه بحران بود. سال‌هاست که تحلیل‌گران بر این نکته تأکید می‌کنند که در هر رویارویی خارجی، انسجام داخلی و همراهی افکار عمومی می‌تواند به اندازه قدرت تسلیحاتی سرنوشت‌ساز باشد. جنگ دوازده‌روزه این گزاره را بار دیگر اثبات کرد.

 

در روزهای آغازین حملات، اسرائیل آشکارا تلاش داشت با هدف قرار دادن مراکز حساس و حتی حوزه‌های مدنی و رسانه‌ای، مردم ایران را علیه حکومت تحریک کند. به عنوان نمونه، در کنار بمباران سایت‌های هسته‌ای و پایگاه‌های نظامی، مرکز صداوسیمای ایران نیز مورد حمله موشکی قرار گرفت. طراحان اسرائیلی امید داشتند با ایجاد اخلال در سیستم اطلاع‌رسانی رسمی و گسترش شایعات، احساس بی‌دولتی و هرج‌ومرج را القا کرده و جرقه اعتراضات ضدحکومتی را در داخل ایران شعله‌ور کنند.

 

با این حال، واکنش عمومی در داخل ایران چیزی نبود که طراحان  اسرائیلی انتظار داشتند. به جای آن‌که توده‌ها به خیال تضعیف حکومت به خیابان‌ها بریزند، نوعی سکوت همراه با بیم و امید حاکم شد. بسیاری از شهروندان هرچند دل خوشی از عملکرد حکومت نداشتند، در فضای تهاجم خارجی حس همبستگی ملی را بر هرگونه دعوای داخلی ترجیح دادند. خاطره‌های تاریخی از مداخلات خارجی و هزینه‌های ویرانگر آن  از اشغال ایران در جنگ جهانی دوم تا کودتای ۲۸ مرداد و حمایت قدرت‌ها از صدام در جنگ تحمیلی   در ذهن جمعی ایرانیان زنده است. این خاطرات باعث شد حتی بسیاری از مخالفان و منتقدان سرسخت جمهوری اسلامی نیز حمله خارجی را خط قرمزی فراتر از اختلافات داخلی بدانند.

 

البته نباید این همراهی منفعلانه را با رضایت عمومی از وضعیت داخلی اشتباه گرفت. جامعه ایران به‌شدت زیر فشار اقتصادی و ناراضی از محدودیت‌های سیاسی سال‌های اخیر بوده است، اعتراضات گسترده ۱۴۰۱ گواه این نارضایتی عمیق است. اما آن اعتراضات عمدتاً خصلتی داخلی داشت و هنگامی که پای حملۀ خارجی به میان می‌آید، حتی بسیاری از معترضان سابق ترجیح می‌دهند سرنوشت تغییرات سیاسی درون کشور توسط خود مردم رقم بخورد نه یک نیروی مهاجم خارجی. جامعه ایران نوعی “هراس از آشوب” را تجربه می‌کند، به این معنی که با تمام مشکلات موجود، بی‌ثباتی ناشی از فروپاشی حکومتی بر اثر مداخله خارجی را پرهزینه‌تر و هولناک‌تر از تداوم وضع موجود می‌بیند. تجربه فروپاشی و جنگ داخلی در کشورهایی نظیر عراق، لیبی و سوریه در دو دهه اخیر، این ذهنیت را تقویت کرده که سقوط ناگهانی ساختار حکومت حتی حکومتی اقتدارگرا  می‌تواند به هرج‌ومرجی مهارناپذیر بیانجامد که زندگی روزمره و امنیت بنیادی مردم را نابود کند.

 

در نتیجه، در جریان جنگ اخیر، مردم ایران با وجود ترس‌ها و فشارهای روانی گسترده به‌طور کلی خواهان حفظ حداقلی از ثبات و حاکمیت بودند. حاکمیت نیز با درک این احساس عمومی، تلاش کرد تا روایت خود از جنگ را از «نبردی برای بقای نظام» به «جنگی برای دفاع از وطن» تغییر دهد. لحن رسمی مقامات به‌صورت آگاهانه رنگ‌وبویی ملی‌گرایانه به خود گرفت و تأکید بر مفاهیمی چون «استقلال» و «تمامیت ارضی» جایگزین شعارهای ایدئولوژیک نظیر «حفظ نظام » یا «دفاع از ولایت فقیه» شد.

 

این همراهی مردم اما نامحدود نیست، جامعه پس از جنگ انتظار قدردانی و بازنگری در رویکردها را دارد و تشدید محدودیت‌ها به‌نام شرایط فوق‌العاده می‌تواند این پشتوانه را فرسوده کند. از منظر راهبردی، بازدارندگی فقط محصول موشک و پهپاد نیست  تاب‌آوری اقتصادی، اجتماعی و رضایت نسبی مردم خود سپر امنیت ملی است. بنابراین اولویت پساجنگ باید بازسازی اعتماد و سرمایه اجتماعی از مسیر آشتی ملی، افزایش شفافیت، بهبود رفاه عمومی و کاهش شکاف حکومت ملت باشد تا انسجام داخلی تقویت و هزینه ماجراجویی خارجی افزایش یابد.

 

احتمال حمله مجدد و تهدید زیرساخت‌ها، واقعیتی که نمی‌توان نادیده گرفت

 

آتش‌بس  اگرچه به درگیری دوازده‌روزه پایان داد، اما نه یک صلح پایدار بلکه صرفاً یک وقفه در دشمنی‌ها بود.

 

از منظر نظامی، جنگ اخیر علی‌رغم خسارات سنگین، به اهداف نهایی طراحان اسرائیلی و آمریکایی نینجامید. گزارش‌های کارشناسی حاکی است که حملات فشرده هوایی و موشکی در طول دوازده روز، اگرچه توانست بخش‌هایی از تأسیسات هسته‌ای ایران را تخریب کند و جدول زمانی برنامه اتمی را به عقب بیندازد، اما نتوانست آن را به طور کامل نابود نماید. از سوی دیگر، اسرائیل نیز در طول جنگ آسیب‌های غیرقابل‌چشم‌پوشی‌ای دید  هرچند به مراتب کمتر از خسارات وارده به ایران. پدافند هوایی اسرائیل تحت فشار سنگین حملات موشکی ایران قرار گرفت و چند شهر از جمله تل‌آویو و حیفا متحمل خسارات و تلفات شدند. هرچند میزان تلفات اسرائیل با تلفات ایران قابل قیاس نبود، اما همین آسیب‌پذیری نسبی اسرائیل نیز برای آن کشور زنگ خطری بود.

 

در چنین شرایطی، حمله مجدد اسرائیل یا آمریکا به ایران هرگز دور از ذهن نیست. اگر ایران بخواهد به برنامه غنی سازی خود ادامه بدهد، احتمال دارد تندرو ها در تل‌آویو برای یک  ضربه نهایی  وسوسه شوند و طبیعی است که اکنون، با افشا شدن وسعت آسیب‌پذیری ساختار امنیتی ایران، امکان تکرار تهاجم برای دشمن آسان‌تر هم شده باشد چرا که لانه‌های نفوذ اعم از عوامل انسانی یا رخنه‌های سایبری شناسایی کامل نشده‌اند و شاید عوامل دشمن همچنان در پشت صحنه فعال باشند. بنابراین تهدید حمله دوم نه تنها منتفی نشده بلکه کاملاً واقعی است. اسرائیل احتمالاً مترصد فرصتی است که بار دیگر و این‌بار با آمادگی بیشتر ضربه بزند  چه بسا به امید آن‌که کار ناتمام دفعه قبل را تمام کند.

 

الگوی جنگ‌های معاصر نشان می‌دهد اگر یک طرف در حمله به اهداف سخت‌افزاری به نتیجه دلخواه نرسد، احتمالاً به جنگ اقتصادی و فلج‌سازی زیرساختی روی خواهد آورد. اسرائیل در نبردهای گذشته  برای نمونه در جنگ ۲۰۰۶ لبنان یا جنگ‌های غزه  نشان داده که از ویران کردن تأسیسات برق، آب، پل‌ها، جاده‌ها و سایر زیرساخت‌های غیرنظامی به عنوان اهرم فشار دریغ نمی‌کند. بنابراین عقلانی است که فرض کنیم اگر تنش ایران و اسرائیل دوباره به مرحله درگیری برسد، حملات گسترده به زیرساخت‌های غیرنظامی و اقتصادی ایران جزو گزینه‌های اصلی دشمن خواهد بود. این سناریو از نظر انسانی و اجتماعی بسیار پرهزینه‌تر از جنگ محدود ۱۲ روزه خواهد بود و می‌تواند زندگی میلیون‌ها شهروند را با خطرات جدی مواجه سازد.

 

با توجه به این مخاطرات، ایران باید احتمال حمله دوباره را بسیار جدی بگیرد و برای آن از هم‌اکنون برنامه‌ریزی کند. این برنامه‌ریزی دو بُعد اساسی دارد، یکی بعد نظامی وفنی و دیگری بعد سیاسی ودیپلماتیک. در حوزه نظامی، ایران ناگزیر است نقاط ضعف نمایان‌شده در جنگ اخیر را پوشش دهد. تجهیز و به‌روز‌رسانی پدافند هوایی در اولویت قرار دارد چرا که موج نخست حملات دشمن به دلیل ناکارآمدی یا غافلگیری سامانه‌های دفاع هوایی ایران تا عمق کشور پیشروی کرد.

 

در کنار اقدامات دفاعی، نباید بعد سیاسی ودیپلماتیک را فراموش کرد. واقعیت آن است که ریشه اصلی بحران، مناقشه حل‌نشده هسته‌ای و تقابل دیرینه ایران و آمریکا  است. تا زمانی که این مناقشه از طریق دیپلماتیک مهار یا حل نشود، سایه جنگ هر لحظه بازخواهد گشت. جنگ ۱۲ روزه ثابت کرد که انتظار برای فروکش‌کردن تدریجی تنش یا اتکا به گذر زمان، استراتژی مؤثری نیست  چرا که بالاخره یک جا این انباشت تضاد منفجر می‌شود. بنابراین حتی از موضع واقع‌گرایی هم که بنگریم، مذاکره و توافق تنها راه پایدار جلوگیری از جنگ‌های آتی است. تهران ناچار است تصمیم بگیرد که آیا می‌خواهد همچنان در مسیر رویارویی بی‌پایان حرکت کند و هر چند سال یکبار مخاطره جنگ را از سر بگذراند، یا این‌که با پذیرش برخی مصالحه‌ها، این چرخه معیوب را متوقف نماید.

 

متحدان غیرقابل‌اتکا، سراب تکیه بر روسیه و چین

 

ایران طی سال‌های اخیر بیش از همیشه به سمت قدرت‌های شرق  مشخصاً روسیه و چین  متمایل شده و امیدوار بود در روز مبادا از حمایت همه‌جانبه آن‌ها برخوردار شود. اما آزمون جنگ دوازده‌روزه نشان داد که این امید تا حد زیادی سرابی بیش نبوده است. درست در بحرانی‌ترین لحظات، نه مسکو و نه پکن حاضر نشدند فراتر از بیانیه‌های سیاسی به یاری تهران بیایند. این واقعیت، بحث‌های جدی‌ای را در محافل سیاسی ایران دامن زده که  تا کجا می‌توان به شرق تکیه کرد؟

 

در روزهای جنگ، روسیه و چین هر دو به صورت لفظی از ایران حمایت کردند. آن‌ها حملات اسرائیل و آمریکا را محکوم نمودند، نماینده روسیه در شورای امنیت واشنگتن را متهم کرد که جعبه پاندورای خطرناکی را گشوده است  و وزارت خارجه چین خواستار خویشتنداری همه طرف‌ها شد. اما این تمام ماجرا بود. در عمل، کرملین و پکن هیچ اقدام ملموسی برای کمک به ایران انجام ندادند. نه خبری از ارسال تسلیحات فوری بود، نه فشار دیپلماتیکی که مثلاً به قطعنامه یا تحرکی در سازمان‌های بین‌المللی بینجامد.  نیروی دریایی روسیه در خلیج فارس  که طبق برخی توافقات پیشین حق حضور داشت  کاملاً منفعل ماند. چین نیز حتی از تشر زدن علنی به اسرائیل پرهیز کرد و لحن بیانیه‌هایش را بسیار محتاطانه نگه داشت تا هیچ اشاره مستقیمی به نقش تل‌آویو یا واشنگتن در آغاز بحران نداشته باشد.

 

این رویکرد محتاطانه شرق، برای بسیاری در تهران ناامیدکننده ولی در عین حال روشنگر بود. واقعیت آن است که روسیه و چین اگرچه شریک استراتژیک ایران هستند، اما متحد امنیتی ایران نیستند. میان شراکت استراتژیک تا پیمان امنیتی فاصله زیادی است که در روز مبادا خود را نشان می‌دهد.

 

مسکو و پکن منافع درازمدت خویش را دارند که الزماً با منافع و مخاطرات تهران یکی نیست. در میانه جنگ ۱۲ روزه، این دو قدرت جهانی محاسبه کردند که ورود عملی در حمایت از ایران برایشان سودی ندارد و بلکه زیان‌بار است. افزون بر این، حتی شاید روسیه از شعله‌ور شدن مقطعی تنش میان ایران و غرب سود هم برده باشد. افزایش ریسک در خلیج فارس قیمت نفت را بالا می‌برد و روسیه به عنوان صادرکننده بزرگ نفت و گاز از این وضعیت نفع اقتصادی می‌برد. همین‌طور، در بحبوحه تمرکز جهانی بر جنگ خاورمیانه، حاشیه مانور بیشتری برای اقدامات روسیه در جبهه اوکراین ایجاد شد و توجه افکار عمومی غرب کمی منحرف گردید. چنین منافعی هرچند کوتاه‌مدت، ولی برای مسکو جذاب است. پس تعجبی ندارد که کرملین فراتر از چند بیانیه تند، اقدام خاصی انجام نداد.

 

این تحولات، برای دستگاه دیپلماسی ایران حامل یک پیام روشن است که در بحران‌های حیاتی، روی پای خود باید ایستاد و به حمایت نیم‌بند دیگران دل نبندد، نه روسیه و نه چین در عمل حاضر نشدند هزینه رویارویی با آمریکا را به خاطر ایران بپردازند. این بدان معنا نیست که همکاری با این قدرت‌ها بی‌فایده است، بی‌شک مشارکت با آن‌ها در حوزه‌های اقتصادی و سیاسی همچنان می‌تواند مفید باشد و باید ادامه یابد. اما نباید دچار توهم “اتحاد استراتژیک تا پای جان” شد. تهران باید درک کند که قراردادهای مشارکت ۲۵ ساله با چین یا پیمان همکاری‌های جامع با روسیه، جایگزین ضمانت‌های امنیتی واقعی نیستند. حتی امضای توافق‌نامه مشارکت راهبردی مسکو-تهران در اوایل ۲۰۲۵ در روز خطر دست ایران را نگرفت  چرا که آن توافق صرفاً تعهد می‌کرد دو طرف به دشمن مشترک یکدیگر کمک نکنند، نه این‌که در صورت حمله یکی از طرفین، دیگری به دفاع نظامی برخیزد. در نتیجه وقتی اسرائیل و آمریکا به ایران حمله کردند، مسکو عملاً به هیچ‌وجه خود را متعهد به مداخله ندانست و متن توافق هم چنین الزامی ایجاد نمی‌کرد.

 

از قضا، روس‌ها در خلال جنگ حوادث دیگری را نیز رقم زدند که بر معادلات منطقه اثر گذاشت. اندکی پیش از جنگ، تحولات سیاسی در سوریه منجر به سقوط دولت بشار اسد شد. اسد که سال‌ها متحد ایران و روسیه بود، کنار رفت و نظامیان تحت حمایت روسیه انتقال قدرت در دمشق را مدیریت کردند. ایران ناگهان بزرگ‌ترین متحد منطقه‌ای دولتی خود را از دست داد. با خروج اسد، نفوذ ایران در سوریه محدودتر شد و روس‌ها برای دلجویی از ترکیه و اسرائیل که از پایان حکومت اسد خشنود بودند  به تهران فشار آوردند که حضور نظامی‌اش در سوریه را کاهش دهد.  این مجموعه عوامل نشان داد که معادله دوستی‌ها و دشمنی‌ها در منطقه سیال است و وابستگی صرف به یک قدرت خارجی می‌تواند به تغییر موازنه به زیان ایران منجر شود.

 

بنابراین، درس اساسی برای ایران این است که سیاست خارجی خود را واقع‌بینانه‌تر و متوازن‌تر تنظیم کند. اولاً، همان‌طور که اشاره شد، امنیت ملی را باید اساساً بر توان داخلی بنا کرد نه روی قول و قرار دیگران. ثانیاً، در حوزه روابط بین‌الملل، حفظ روابط خوب با روسیه و چین البته مهم است اما نه به قیمت قطع یا نادیده گرفتن کامل گزینه‌های دیگر. در سال‌های گذشته به دلیل دشمنی آمریکا، ایران ناگزیر به شرق روی آورده بود  اما پس از این جنگ مشخص شد که شرق هم محدودیت‌های خودش را دارد. از این رو شاید زمان آن رسیده که سیاست «نه شرقی، نه غربیِ» را به شکلی متوازن‌تر احیا کنیم  بدین معنا که در عین حفظ مشارکت‌های شرقی، راه‌های تنفس در عرصه غربی بین‌المللی نیز مجدداً گشوده شود. حتی در قضیه بازسازی نظام دفاعی و اقتصادی کشور، کمک گرفتن از فناوری و سرمایه‌های غربی  شاید راهبردی واقع‌بینانه باشد. وابستگی صددرصدی به بلوک شرق ممکن است کشور را در بلندمدت در موضع ضعف قرار دهد، چرا که شرق نیز توقع امتیازات یک‌جانبه دارد بدون آنکه تضمینی در مواقع خطر بدهد.

 

به بیان دیگر، ایران پس از جنگ دوازده‌روزه نیازمند یک بازنگری در دکترین امنیت ملی خود است، دکترینی که طی آن سال‌ها تصور می‌شد «نگاه به شرق» عصای جادویی حل مشکلات است. اکنون روشن شده که آن نگاه باید تعدیل شود. خودکفایی دفاعی و اقتصادی باید در صدر قرار گیرد چنان‌که ایران در توسعه برنامه موشکی و پهپاد تا حد زیادی موفق بود، و در کنار آن تنوع‌بخشی به روابط خارجی مدنظر باشد. درست است که رابطه با غرب پیچیده و پرفرازونشیب است، اما شاید باید از خود پرسید که آیا ادامه وضعیت خصمانه کنونی با ایالات متحده و متحدانش، منافع ایران را بیشتر تأمین می‌کند یا کاستن از تنش‌ها و حرکت به سمت نوعی تفاهم.

 

از بازدارندگی هوشمند تا تعامل دیپلماتیک

 

با در نظر گرفتن نکات فوق، اکنون پرسش اساسی این است که استراتژی کلان ایران در دوران پساجنگ چه باید باشد؟ شرایط جدید نه تنها چالش‌های بزرگی به همراه دارد، بلکه شاید فرصت‌هایی را نیز گشوده باشد. در حالی که برخی محافل در تهران ممکن است به مسیر تقابل و «نمایش قدرت» دوچندان تمایل داشته باشند، اما شواهد حاکی از آن است که نوعی واقع‌بینی در لایه‌هایی از حاکمیت در حال ظهور است. تصمیم‌گیران ایران اکنون در برابر یک دوراهی تاریخی قرار گرفته‌اند، ادامه وضعیت موجود با پذیرش هزینه‌های تصاعدی آن، یا تغییر مسیر به سوی کاهش تنش و بازنگری در اولویت‌ها.

 

پس از جنگ، در سطوح عالی امنیتی دو دیدگاه متضاد پدیدار شد، یک طیف تندرو که جنگ ۱۲ روزه را «پیروزی راهبردی» می‌داند و بر تشدید بازدارندگی تهاجمی تأکید دارد، از شتاب‌دادن به برنامه هسته‌ای و آزمایش موشک‌های دوربرد تا تقویت حمایت از هم‌پیمانان منطقه‌ای و نمایش قدرت نظامی با این منطق که فقط «زبان زور» دشمن را مهار می‌کند و هر عقب‌نشینی موجب دعوت به حملات بعدی خواهد شد. در مقابل، طیفی عمل‌گرا و نزدیک به میانه‌روها و اصلاح‌طلبان هشدار می‌دهد که تداوم همان مسیر کنونی خطرات جدی و ضربات جبران‌ناپذیر به کشور تحمیل می‌کند، آنها می‌گویند توان نظامی مهم است اما کافی نیست و باید راهبرد تقابلی بازنگری شده و در بخش‌هایی تنش‌زدایی صورت گیرد. طبق نظر این گروه، اولویت باید بر امنیت داخلی، تاب‌آوری اجتماعی،قتصادی، تقویت مشروعیت سیاسی و بازسازی جبهه داخلی باشد تا جامعه پشت حکومت بایستد. پس از ترمیم داخلی و تقویت بنیهٔ اقتصادی و اجتماعی، ایران با دستِ پُرتری می‌تواند وارد تعامل و مذاکره شود. به‌طور خاص، طرفداران «دفاع سرزمینی و ملی» می‌گویند دکترین کشور باید به‌جای ماجراجویی فرامرزی بر حفاظت از مرزها و مردم متمرکز شود، چون پروژه «عمق استراتژیک» در سوریه و لبنان در لحظه جنگ کارآمدی لازم را نداشت و حتی موجب همگرایی دشمنان شد، بنابراین اولویت باید بازسازی داخلی، تقویت پایه‌های اقتصادی، صنعتی، علمی و جمعیتی و سپس پیگیری نفوذ منطقه‌ای کم‌هزینه‌تر و دیپلماتیک باشد.

 

با جمع‌بندی این دیدگاه‌های مختلف، می‌توان دریافت که ایران گزینه‌های محدودی پیش‌رو دارد که هر یک تبعات سنگین خود را دارد. برای ساده‌سازی بحث، چهار سناریوی اصلی آینده را می‌توان چنین برشمرد:

 

۱-ادامه رویارویی و دور جدید تنش‌ها: ایران برنامه هسته‌ای و نظامی خود را بدون هیچ محدودیتی ادامه می‌دهد. غرب و اسرائیل نیز فشار و حتی حملات را تکرار می‌کنند. نتیجه، چرخه‌ای از تنش و درگیری‌های متناوب خواهد بود که اقتصاد و امنیت منطقه را فرسوده می‌کند و خطر یک جنگ بزرگ‌تر همیشه حاضر است.

 

۲-توافق موقت یا جزئی به شرط عقب‌نشینی یکی از طرفین: ممکن است یکی از طرف‌ها در لحظه‌ای کوتاه عقب بنشیند و مذاکراتی جدی شکل گیرد. مثلاً اگر ایران بپذیرد غنی‌سازی را تعلیق کند یا آمریکاواسرائیل از خطوط قرمز حداکثری‌شان کوتاه بیایند. این سناریو می‌تواند به نوعی توافق شبیه برجام ۲۰۱۵ منجر شود که تنش را کاهش دهد. اما به دلیل بی‌اعتمادی عمیق، چنین توافقی شکننده خواهد بود مگر آنکه تضمین‌های قوی داشته باشد.

 

۳-حرکت ایران به سوی سلاح هسته‌ای: در این حالت، تهران تصمیم می‌گیرد تحت فشار تهدیدات، آخرین برگ خود را رو کند و علناً یا مخفیانه به ساخت بمب اتم نزدیک شود تا دشمن را از حمله منصرف کند. این مسیر احتمالاً تا رسیدن به سلاح، با مخاطراتی چون حمله پیشگیرانه اسرائیل همراه خواهد بود .

 

۴-صبر استراتژیک همراه با چرخش به شرق (نسخه سابق): ایران همین وضع فعلی را ادامه دهد نه مذاکره جدی کند، نه امتیاز مهمی بدهد، صرفاً مقاومت کند و روابط با شرق را گسترش دهد و امیدوار باشد که با گذر زمان قدرت آمریکا در منطقه افول کرده و شرایط به نفع ایران تغییر یابد. این راهبردی شبیه یک بازی انتظار است که البته هزینه‌های تحریم و انزوا را به کشور تحمیل می‌کند و تضمینی برای گشایش آینده ندارد.

 

هیچ‌یک از این سناریوها ایده‌آل نیست. اما شاید ترکیبی هوشمندانه از برخی اجزای آن‌ها بتواند بهترین نتیجه را بدهد. به بیان بهتر، یک استراتژی موفق برای ایران در شرایط کنونی احتمالاً راه میانه‌ای است از حفظ بازدارندگی و عزت ملی در کنار اتخاذ ابتکارات دیپلماتیک برای خروج از بن‌بست. ایران باید نشان دهد که همچنان قدرت دفاع از خود را دارد ، اما همزمان آماده گفت‌وگو و معامله است تا نگرانی‌های طرف مقابل را کاهش دهد،در چنین چارچوبی است که خلاقیت‌های دیپلماتیک می‌تواند نقش تاریخی ایفا کند.

 

یکی از  ابتکارات میتواند پیشنهاد ورود به مذاکره با دولت ترامپ با رویکردی کاملاً جدید باشد. دونالد ترامپ که پس از یک دوره وقفه، از اوایل ۲۰۲۵ مجدداً سکان ریاست‌جمهوری ایالات متحده را به دست گرفت، شخصیتی متفاوت از دیگر رؤسای جمهور آمریکاست. او همان کسی است که در سال ۲۰۱۸ توافق برجام را پاره کرد و سیاست فشار حداکثری علیه ایران را پیش برد،همچنین دستور ترور سردار سلیمانی و بمباران تاسیسات غنی سازی ایران را داد. با این کارنامه، شاید ترامپ یک دشمن سرسخت به نظر برسد. اما از منظری دیگر، ترامپ به شدت اهل معامله و نمایش پیروزی است. او فردی غیرقابل پیش‌بینی اما مشتاق موفقیت‌های بزرگ تبلیغاتی است و در گذشته نشان داده که اگر شرایط را مساعد ببیند، حاضر به تغییر رویه ۱۸۰ درجه‌ای هم هست. بطور مثال، او همان فردی است که رهبر کره‌شمالی را ابتدا با شدیدترین الفاظ تهدید کرد اما بعد ناگهان پای میز مذاکره با او نشست و عکس یادگاری گرفت. ترامپ همواره به دنبال معامله قرن و افتخاری ماندگار برای خود بوده است. او بارها از این گلایه کرده که چرا با وجود اقداماتی که کرده، جایزه صلح نوبل را مثل رؤسای جمهور قبلی دریافت نکرده است. از دید ترامپ، حتی توافق عادی‌سازی روابط اسرائیل با کشورهای عربی، کاهش تنش در کشمیر بین هند و پاکستان در دوره او شایسته نوبل بود!

 

با شناخت این ویژگی‌ها، می‌توان از «نقطه ضعفِ غرور» ترامپ برای رسیدن به توافقی بهره برد. این ایده به زبان ساده می‌گوید به ترامپ چیزی را بده که دوست دارد ،  یعنی وجهه یک برنده و قهرمان صلح   و در عوض از او امتیازات واقعی بگیر. به عبارت دیگر، چه می‌شود اگر ایران ابتکار عمل را به دست گیرد و به جای این‌که منتظر پیشنهاد طرف آمریکایی بماند، خودش پیشنهادی جسورانه روی میز بگذارد؟ پیشنهادی که در آن ایران برخی نگرانی‌های مشروع جامعه بین‌المللی درباره برنامه هسته‌ای یا فعالیت‌های منطقه‌ای‌اش را رفع کند و در مقابل، آمریکا تمامی تحریم‌های هسته‌ای را لغو و تضمین عدم تجاوز بدهد. چنان طرحی اگر به نتیجه برسد، قطعاً یک موفقیت تاریخی در عرصه دیپلماسی خواهد بود چیزی همانند برجام اما گسترده‌تر (شامل مسائل منطقه‌ای) که ۴۰ سال دشمنی ایران و آمریکا را مهار کند. واضح است که ترامپ عاشق چنین توافقی خواهد بود، مشروط بر اینکه بتواند آن را یک  پیروزی برای آمریکا و شخص خودش  جا بزند. از دید او، این می‌تواند حتی بزرگ‌تر از توافق اوباما با ایران باشد و او مفتخر خواهد بود که کاری را کرد که هیچ‌کس نتوانست بکند.

 

اما چطور باید ترامپ را ترغیب کرد که به جای ادامه فشار ، به میز معامله بازگردد؟ اینجاست که بحث جایزه نوبل یا به طور کلی امتیازدهی حیثیتی به میان می‌آید. اگر فضای بین‌المللی یا برخی میانجی‌ها  مثلاً رهبران اروپا، یا کشورهای منطقه مانند عمان و قطر که روابط نسبتاً خوبی با ترامپ دارند  به سمتی برود که از ترامپ به عنوان کسی که می‌تواند صلح را به خاورمیانه بیاورد تمجید کنند و حتی نامزدی‌اش برای نوبل صلح را طرح نمایند، قطعاً در روحیه او اثر خواهد گذاشت. چنین تحسینی برای او بسیار جذاب است. در گذشته هم رهبران مختلفی از این حربه استفاده کرده‌اند، نخست‌وزیر سابق ژاپن و رئیس‌جمهور کره‌جنوبی در سال ۲۰۱۹ ترامپ را برای نوبل صلح نامزد کردند تا او را ترغیب کنند در مسیر دیپلماسی کره‌شمالی پیش برود. امروز هم می‌توان سناریویی متصور شد که در آن، اگر ترامپ گام جدی به سوی توافقی با ایران بردارد، هم‌پیمانانش یا برخی رهبران جهان او را شایسته یک تقدیر تاریخی بدانند. البته قطعا نباید این موضوع حالت تمسخر یا اغراق به خود بگیرد،  باید صرفاً به عنوان یک حقیقت بیان شود که حل مسالمت‌آمیز بحران ۴۰ ساله ایران و آمریکا، قطعاً شایستگی دریافت بالاترین جوایز صلح را دارد.

 

فراموش نکنیم که ترامپ یک سیاستمدار غیرمعمول است، تصمیمات او الزاما بر پایه محاسبات سنتی حزبی یا ایدئولوژیک نیست، بلکه بسیار شخص‌محور و فرصت‌طلبانه است. اگر او احساس کند توافق با ایران برایش یک “برد” شخصی عظیم به حساب می‌آید   به خصوص در رقابت با میراث اوباما که برجام را شکل داد  ممکن است برخلاف انتظار همگان چرخشی انجام دهد. شاید اکنون، پس از این‌که  ایران عمق خطر را لمس کرده زمینه برای بازگشت ابتکار دیپلماتیک مساعدتر باشد. به ویژه این‌که در اواخر جنگ، همین ترامپ بود که با اصرار بر جلوگیری از گسترش درگیری، از اسرائیل خواست آتش‌بس را بپذیرد  زیرا بیم آن را داشت که جنگ طولانی محبوبیت او را در داخل آمریکا کاهش دهد. او به رأی‌دهندگان وعده داده بود که آمریکا را از جنگ‌های بی‌پایان خاورمیانه دور نگه دارد. هرچند ورودش به جنگ در ابتدا به قصد نمایش قدرت بود، اما احتمالاً نمی‌خواهد در باتلاق یک جنگ تازه فرورود. این یک انگیزه دیگر برای اوست که حال که قدرت‌نمایی خود را کرد و مثلاً  مشت آهنین  را نشان داد، اکنون به سراغ  دستکش مخملین  برود و در نقش صلح‌ساز ظاهر شود ، نقشی که مطمئناً شخصاً آن را می‌ستاید.

 

اما شروطی که از سوی ترامپ روی میز گذاشته می‌شود چه نسبتی با ظرفیت‌های ایران دارد؟

 

مذاکرات مستقیم

 

 گفت‌وگوی بی‌واسطه با آمریکا برای سال‌ها تابوی سیاست خارجی ایران بود. با این حال، تجربیات اخیر نشان داد واسطه‌های اروپایی نه تنها منافع ایران را تضمین نکردند، بلکه خود در برههٔ حساس علیه تهران صف‌آرایی کردند. از این رو، گفت‌وگوی مستقیم با واشنگتن اکنون نه تنها قابل تصور بلکه منطقی است. اگر ایران خواهان توافقی پایدار است، باید منافع و نگرانی‌های آمریکا را بی‌واسطه در نظر بگیرد. مذاکره رودررو می‌تواند روند تفاهم را سرعت بخشد و سوء‌تفاهم‌های متقابل را کاهش دهد. بنابراین این شرط، آسان‌ترین مورد برای پذیرش از سوی تهران خواهد بود.

 

غنی‌سازی صفر

 

 توقف کامل غنی‌سازی اورانیوم، حساس‌ترین و در عین حال محوری‌ترین خواسته آمریکاست. ایران سال‌ها برای حفظ حق غنی‌سازی خود پافشاری کرد، اما اکنون واقعیت‌های میدانی تغییر کرده است. تأسیسات غنی‌سازی ایران در جنگ اخیر به شدت آسیب دیده یا نابود شده‌اند. بازسازی این تأسیسات به سال‌ها زمان و صرف میلیاردها دلار سرمایه نیاز دارد، آن هم در شرایطی که حتی اگر بازسازی صورت گیرد، احتمال حملات مجدد بسیار بالاست. از سوی دیگر، در طول دو دهه برنامه هسته‌ای، سهم انرژی هسته‌ای در سبد برق ایران ناچیز (حدود ۱–۲٪) بوده و عملا از نظر تامین انرژی حیاتی کشور قابل چشم‌پوشی است. پس اصرار بر غنی‌سازی بومی در شرایط فعلی توجیه استراتژیک خود را از دست داده است.

 

ایران می‌تواند برای حفظ ظاهر استقلال هسته‌ای خود راهکاری بینابینی پیشنهاد دهد، به‌جای ورود به بحث‌های پرچالشِ سقف‌گذاری، ایران می‌تواند «تعلیق عملیاتیِ غنی‌سازی داخل خاک» را بپذیرد، تعلیقی که تحت پادمان کامل و با «حقِ بازگشتِ خودکار» در صورت نقض تعهدات طرف مقابل تعریف می‌شود. یعنی، سوخت مورد نیاز نیروگاه‌ها از مسیرهای قراردادیِ خارج از کشور تأمین می‌گردد ترجیحاً در قالب یک کنسرسیوم منطقه‌ای چندجانبه با امکان داوری بی‌طرفانه و مکانیسم‌های تضمینی برای تحویل به‌موقع. چنین ترتیبی در گذشته برای کشورهایی چون قزاقستان اجرا شده و می‌تواند هم نیاز صلح‌آمیز ایران را پوشش دهد و هم دغدغه‌های عدم اشاعه را برطرف کند. در هر صورت، امروز پذیرش توقف غنی‌سازی برای تهران بسیار کم‌هزینه‌تر از گذشته است، چرا که عملاً چیز چندانی برای از دست دادن باقی نمانده است.

 

محدودیت برنامه موشکی

 

 توان موشکی بالستیک، مهم‌ترین ابزار بازدارندگی ایران در برابر تهدیدات خارجی به شمار می‌رود. آمریکا و متحدانش همواره خواهان مهار برنامه موشکی ایران بوده‌اند، زیرا این موشک‌ها قادرند پایگاه‌های آمریکا و متحدانش در منطقه   و احتمالاً حتی در اروپا  را هدف قرار دهند. تهران تاکنون مذاکره بر سر قدرت دفاعی خود را خط قرمز اعلام کرده بود. با این حال، دو عامل می‌تواند زمینه تفاهم در این حوزه را فراهم کند، نخست اجماع داخلی بر سر اهمیت برنامه موشکی و دوم سقفی که رهبر ایران پیشاپیش برای برد موشک‌ها تعیین کرده است. تقریبا همه جریان‌های سیاسی و اقشار مردم ایران از توسعه موشکی به عنوان تضمین امنیت ملی حمایت می‌کنند. برخلاف موضوع هسته‌ای، برنامه موشکی در افکار عمومی مشروعیت و مقبولیت بالایی دارد. از سوی دیگر، ایران به طور داوطلبانه برد موشک‌های خود را حداکثر ۲۰۰۰ کیلومتر نگه داشته است تا اروپایی‌ها احساس تهدید مستقیم نکنند. این دو واقعیت به تهران امکان می‌دهد در یک مذاکره هوشمندانه، امتیازی کنترل‌شده بدهد، برای مثال تعهد رسمی به عدم افزایش برد موشک‌ها بیش از ۲۰۰۰ کیلومتر و حتی محدود کردن برخی جنبه‌های کیفی برنامه موشکی. چنین توافقی می‌تواند نگرانی‌های غرب را تا حد زیادی کاهش دهد بی‌آن‌که ایران را به طور کامل خلع سلاح کند. به علاوه، با حذف خطر بالقوهٔ کلاهک هسته‌ای به دلیل توقف غنی‌سازی، بهانه اصلی برای فشار بر برنامه موشکی ایران نیز از بین خواهد رفت.

 

توقف حمایت از نیروهای نیابتی: طی دو دهه گذشته، دکترین امنیتی ایران بر پایه عمق استراتژیک و حضور نیابتی در کشورهای منطقه شکل گرفته بود. از لبنان و فلسطین تا عراق و یمن، تهران با پشتیبانی مالی و نظامی از گروه‌های همسو تلاش داشت تهدیدها را دور از مرزهای خود نگه دارد. اما حوادث اخیر کارآمدی این استراتژی را زیر سؤال برده است. در جنگ ۱۲ روزه، نه‌تنها این نیروهای نیابتی نتوانستند مانع حملات به خاک ایران شوند، بلکه بسیاری از آنها خود آسیب‌های جبران‌ناپذیری دیدند. در واقع، ایران اکنون ناچار به بازنگری در دکترین دفاعی خویش است. از سوی دیگر، تداوم حمایت از این گروه‌ها در شرایط ضعف شدید اقتصادی ایران، حتی از نگاه امنیت ملی نیز مقرون‌به‌صرفه نیست. بنابراین، تعلیق یا کاهش چشمگیر کمک‌ها به شبه‌نظامیان منطقه‌ای می‌تواند گامی عملی در جهت تنش‌زدایی تلقی شود که هزینه زیادی هم برای تهران نداردچرا که آن نیروها یا عملا از بین رفته‌اند یا توان سابق خود را از دست داده‌اند. پذیرش این شرط، پیامی اعتمادساز به جامعه بین‌المللی مخابره می‌کند و راه را برای کاهش دشمنی‌ها هموارتر خواهد ساخت.

 

در مجموع، اگرچه بسته پیشنهادی ترامپ بسیار سخت‌گیرانه است، اما شرایط میدانی و محاسبات هزینه‌ فایده برای ایران نسبت به گذشته تغییر کرده است. تهران به خوبی می‌داند توافق بهتری که می‌توانست سال‌ها پیش به دست آورد اکنون دیگر در دسترس نیست. واقعیت تلخ دیپلماسی این است که هرچه زمان می‌گذرد، امتیازاتی که باید بدهد بیشتر و آنچه در ازای آن می‌تواند ستاند کمتر می‌شود. امروز آخرین ابزارهای چانه‌زنی ایران  مانند برنامه موشکی، هنوز از حمایت مردمی و ارزش بازدارندگی برخوردارند. اما ادامه فشارهای اقتصادی و روانی می‌تواند طی چند ماه یا سال آینده همین سرمایه‌های استراتژیک را نیز در افکار عمومی به عوامل مزاحم تبدیل کند. نباید فراموش کرد که اگر روزی مردم ایران برنامه موشکی را نیز باری بر دوش خود تلقی کنند، تهران حتی همین برگ برنده را هم در مذاکرات نخواهد داشت.

 

اکنون ایران بر سر یک دوراهی تاریخی قرار گرفته است. مسیری که در سال‌های گذشته پیموده شد، حاصلش انباشت تحریم‌ها، انزوای بیشتر و نهایتاً تقابل نظامی بود. گزینه بدیل آن، هرچند دیرهنگام، هنوز روی میز است تغییر رویکرد از تقابل به تعامل مشروط. این تغییر می‌تواند با ابتکار عمل خود ایران آغاز شود. تهران می‌تواند به جای انتظار برای پیشنهاد طرف مقابل، خود پیشقدم شود و بسته‌ای جامع برای توافق نهایی ارائه دهد، بسته‌ای که تضمین‌کننده رفع کامل تحریم‌ها و حفظ  منافع ملی باشد و در مقابل، نگرانی‌های اساسی آمریکا و متحدانش را برطرف کند.

 

کلید چنین توافقی در درک شخصیت و انگیزه‌های طرف مقابل به‌ویژه شخص دونالد ترامپ نهفته است. رهبران باهوش در اقصی نقاط جهان نشان داده‌اند که با شناخت روان‌شناسی ترامپ می‌توان امتیازات بزرگی از او گرفت. رؤسای جمهور ترکیه و پاکستان نمونه‌هایی هستند که با رویکردی واقع‌بینانه توانستند روابط خود را با ترامپ مدیریت کنند و حتی امتیازاتی از او بگیرند. نقطه مشترک این تجارب، اعطای احترام و توجه فردی به ترامپ و پرهیز از رویارویی علنی با غرور اوست. اگر تهران نیز بپذیرد که تأمین قدری از خواسته‌های روانی ترامپ هزینه چندانی ندارد، آنگاه می‌تواند از رهگذر این تعامل هوشمندانه، منافع بزرگی به دست آورد.

 

پیشنهاد نمادین ایران برای نامزدی ترامپ به جایزه صلح نوبل شاید در نگاه اول عجیب بنماید، اما در عمل می‌تواند همان محرکی باشد که ترامپ را به توافقی تاریخی ترغیب کند. ترامپ تشنهٔ آن است که دستاوردی فراتر از اسلاف خود داشته باشد و نامش در تاریخ به عنوان برقرارکننده صلحی بزرگ ثبت شود. اگر ایران با انعطاف تاکتیکی نشان دهد که حاضر است این افتخار را تمام و کمال به ترامپ واگذار کند، در مقابل می‌تواند امتیازات راهبردی مورد نیاز خود  از لغو تحریم‌ها تا دریافت تضمین‌های امنیتی  را کسب نماید. به بیان ساده‌تر، ایران می‌تواند با اهدای یک موفقیت دیپلماتیک به ترامپ از بن‌بست فعلی خارج شود.

 

در نهایت، باید تاکید کرد که فرصت‌ها ابدی نیستند. شرایط ژئوپولیتیک و موازنه قوا به سرعت در حال تغییر است. شش ماه یا یک سال دیگر ممکن است پیشنهادهای امروز نیز رنگ ببازند و گزینه‌های پیش روی ایران محدودتر شوند. هنر دیپلماسی در بهره‌گیری از لحظات مناسب است. شاید زمان آن رسیده باشد که جمهوری اسلامی ایران، علی‌رغم تمامی بدبینی‌های گذشته، نگاه عمل‌گرایانه‌تری در پیش گیرد، نگاهی که در آن صلح با نام ترامپ مساوی با نجات ایران خواهد بود. چنین صلحی اگر به دست آید، نه یک شکست بلکه می‌تواند آغازی تازه برای کشور باشد، آغازی که ثبات و توسعه را پس از سال‌ها تنش به ایران بازگرداند  حتی اگر صلح نوبل این فصل نوین به نام ترامپ رقم بخورد.

 

یادداشت های دیگر

نمادی از توان و اراده زنان ایرانی در ورزش

فاطمه مهاجرانی، سخنگوی دولت

صفحه شطرنج و استراتژی سیاستگذاری

عباس عبدی، فعال سیاسی-اجتماعی

نماد تغییرات جهانی و داخلی

معصومه ابتکار، رئيس سابق سازمان محیط زیست

کامران حکمتی در زندان اوین با پس‌زمینه پرچم ایران و آمریکا

کامران حکمتی، شهروند ایرانی‌ـ‌آمریکایی

نام نویسنده:

کارشناس روابط بین الملل

عضو خبرنامه "ایران من" شوید

خبرنامه هفتگی

آخرین اخبار مهم ایران و جهان را برای شما ارسال خواهیم کرد

عضویت

آخرین اخبار ایران و جهان