صفحه اصلی / یادداشت ها / تقیه سیاسی در روزهای سخت، چگونه ترانه «ای ایران» به سلاح سیاسی بدل شد

عباس میلانی، استاد دانشگاه استنفورد و ‌مدیر بخش ایران شناسی

تقیه سیاسی در روزهای سخت، چگونه ترانه «ای ایران» به سلاح سیاسی بدل شد

خامنه‌ای از طلبه‌ای شعردوست در مشهد به رهبری تبدیل شد که با ایدئولوژی تربیت معنوی و جنگ فرهنگی، ایران را به ورطه فروپاشی اقتصادی و اجتماعی کشاند. رژیم او با وجود سرکوب شدید، در برابر جنبش‌های اجتماعی شکست خورد و به عقب‌نشینی‌های تاکتیکی مانند بازگشت به وطن‌پرستی متوسل شد.

ترجمه، گروه تحقیق و بررسی ایران من: دن کیشوت شوالیه‌ای مخلص بود که با شیاطینِ تخیلِ پراضطراب اما درخشان خویش نبرد می‌کرد. سید علی آیت الله خامنه‌ای   که برخی از هواداران ایدئولوژیکش گهگاه در صفحات شاهکار سروانتس پرسه می‌زنند، جنگجویی مخلص است—یا به تعبیر مورد علاقه خودش، رزمنده ای است در جهادی مقدس علیه شیاطینی که آمیزه‌ای ناسازگار از باورهای پارانویایی و ناامنی‌های فردی را در ذهن او تشکیل می‌دهند. دشمنان، خواه واقعی و خواه خیالی، نه تنها جهان ذهنی او را اشغال کرده‌اند، بلکه بر آن حکم می‌رانند. در باور او، قدرت فراگیر و توطئه‌های شوم این دشمنان در برابر قدرت لایزالِ خدایی که مدعی نمایندگی‌اش است، تاب مقاومت نخواهند داشت. او احتمالاً با این توهم تسکین می‌یابد که جنگ آخرالزمانیِ اجتناب‌ناپذیر و ساخته و پرداخته ذهنش، به پیروزی نگرش خاص او از تشیع ختم خواهد شد—نگرشی تنگ‌نظرانه که هر مسلمان دیگری در جهان را غیر از هواداران دوآتشه‌اش را از دایره اسلام بیرون می‌راند. افزون بر این، او خود را نه تنها بشارت‌دهنده، بلکه عاملی برگزیده برای این فاجعه مقدس و شفابخش تصور می‌کند.

 

در دهۀ پنجاه وشصت میلادی، هنگامی که طلبه‌ای گمنام در شهر مشهد—شهری به‌ویژه مقدس برای شیعیان ایران—بود، شیاطین و دشمنان خیالی‌اش، افکاری خصوصی ودغدغه‌های درونی شخصیتش محسوب می‌شدند. او در شعر دستی داشت و خود را روشنفکر تصور می‌کرد. گزارش‌های موثق حکایت از آن دارند که در آن روزگار پرشور جوانی، گاهی در محافل روشنفکران آشکارا «سکولار» که او  انها را مورد ستایش قرار می داد. شرکت می‌جست، محافلی که موسیقی و نوشیدنی‌های رنگارنگ منبع نشاط و سرخوشی مستانه بود. ظاهراً تیزیِ تعصب مذهبی او—که در کودکی با استبدادی بی‌ وقفه توسط پدر سختگیرش تحمیل شده بود—برای مدتی به واسطه این نزدیکی‌های انتخابی، هرچند کوتاه‌مدت، تا اندازه‌ای نرم شده بود.

 

ترجمه گروه خبری ایرا

اما زمانی که در سال ۱۳۶۸ به مقام رهبری نظام شبه توتالیتر منصوب شد، دیگر آن شیاطین و طرح‌های او برای نبرد با آن‌ها افکار خصوصی نبودند؛ بلکه تقریباً بلافاصله به بخش محوری از چشم‌انداز راهبردیِ رژیم اسلامی تبدیل شدند. اشتغالات شعری و ادبی او از آن زمان به بعد محدود به جلسات هر از گاهی شد که در آن‌ها مخاطبانی پیوسته کمتر از مداحان و چاپلوسانی حضور می‌یابند که صرفاً به توهمات و پارانویای خودبزرگ‌بینانه او دامن می‌زنند. در نتیجه ارتقاء او و اصرار لجوجانه‌اش بر حفظ قدرت، تاریخ ایران، منطقه و حتی جهان تا حد زیادی مبدل به آن چیزی شده است که به قول جویس «کابوسی است که [همه ما] می‌کوشیم از آن بیدار شویم.»

 

به فاصله کوتاهی پس از سقوط شاه، روح‌الله خمینی، بنیانگذار نظام جدید اسلامی، اعلام کرد که هدف اصلی انقلاب ۱۳۵۷، و علت واقعی حضور مردم در خیابان‌ها، ایجاد جامعه‌ای اسلامی‌تر و انسانی نوین اززن و مرد مسلمان بود. او یک‌بار با لحنی تحقیرآمیز گفت که اقتصاد مال خر است. خمینی، شاید ناخودآگاه، با  سخنانی که طنین کلمات « مفتش اعظم» داستایفسکی را به ذهن متبادر می سازد ، مدعی شد ایرانیان انقلاب نکردند تا برای نان و مواهب دنیوی و سکولار به خیابان بیایند، بلکه به دنبال تقویت ایمان در این جهان فانی و رستگاری درآخرت بودند. خمینی برای جلب و حفظ اتحاد نامتجانس چپ‌ها، راست‌ها، میانه‌روها، فمینیست‌ها، استالینیست‌های سنتی و «پسااستعماری»های نوظهور که به قدرت رسیدن او را تسهیل کردند یا مورد استقبال قرار دادند، با هوشمندی سخنان اسلام‌گرایانه خود را با اصطلاحات و عبارات خاصی درآمیخت که باعث می‌شد این نیروهای گوناگون او را به‌عنوان چهره‌ای «رهایی‌بخش» ببینند. به مرور، تراژدی این «انتقال» توهم‌آلود برای برخی از این همراهان آشکار شد. شاید بارزترین نمونه این تراژدی، ماجرای میشل فوکو بود که ابتدا از خمینی و انقلاب ۱۳۵۷ به عنوان نفی منحصر به فرد و نجات‌بخش مدرنیته غربی و مارکسیسم تمجید کرد. این حقیقت که فوکو نه فارسی می‌دانست و نه آشنایی دقیقی با تاریخ ایران داشت—جز آنچه که رادیکال‌های ایرانی مقیم پاریس پیش از سفرش به او گفته بودند—در رقم خوردن این خطای فاحش تحلیلش مؤثر بود.

 

تاریخ‌نگاران اندیشه گاهی نظریه‌های سیاسی را به دو دسته تقسیم می‌کنند: یکی «حکمرانی» با هدف ایجاد دولتی معقول‌ترو کارامدتر ودیگری«تربیت معنوی»، بارؤیای آرمانشهری برای تربیت انسان‌های طراز نوین. جمهوری افلاطون نمونه‌ای از«تربیت معنوی» است، درحالی که «سیاست» محتاطانه ارسطو نماد «حکمرانی» است. خمینی نه تنها با تحقیر اقتصاد و سکولاریسم در برابر دینداری و زهد، بلکه با نظریه ولایت فقیه خود ملت ایران را صغیر و فاقد توانایی اداره خود دانست ؛ همچون گوسفندانی که به چوپان نیاز دارند؛ چوپانی که خود را به فرمان الهی، ولیِ آن‌ها می‌دانست. اما رؤیای «تربیت معنوی» او در برابر مقاومت سرسختانه جامعه ایران و جنبش زنان، که بیش از یک قرن برای حقوق دموکراتیک و استقلال خود مبارزه کرده بودند، متلاشی شد. این مبارزات تا امروز همچنان نیروی پیش‌برنده و دائمی در سیاست ایران باقی مانده‌اند.

 

یکی دیگر از نشانه‌های ناهمزمانی تاریخی رژیم این بود که جهان در اواخر دهه هفتاد میلادی، درست هم‌زمان با شکل‌گیری این نظام، در حال ورود به دورانی بود که دانشمندان علوم سیاسی آن را «موج سوم دموکراسی» می‌نامیدند؛ موجی که سقوط نظام‌های توتالیتر، از جمله اتحاد جماهیر شوروی با رویای تربیت «انسان طراز نوین»، یکی از بارزترین مشخصه‌های آن بود. با این حال، خمینی و پس از او آیت الله خامنه‌ای ، رژیم خود را به‌عنوان نظامی متعهد به تربیت معنوی در این جهان و رستگاری در جهان دیگر معرفی کردند. هر دو رهبر، با درجات متفاوتی از موفقیت و ظرافت، همواره شعارهای ضد استعماری و ضد هژمونیک را به گونه‌ای به کار می‌بردند که هواداران آن‌ها بتوانند شدیدترین سرکوب‌ها علیه حقوق بنیادین مردم ایران را نادیده گرفته و حتی توجیه کنند. به علاوه، شکست‌های اولیه خمینی در حوزه تربیت معنوی، جانشین او را از تداوم متعصبانه همین مسیر باز نداشت؛ به نظر می‌رسد باورهای جزمی، به‌ویژه زمانی که ادعای منشأ الهی دارند، در برابر منطقِ واقعیات سرسختانه مصون هستند.

 

سید علی آیت الله خامنه‌ای   در سال ۱۳۶۸ جانشین خمینی شد و از آن زمان تاکنون با مشت آهنین حکومت کرده است؛ او فاقد کاریزما، اقتدار مذهبی و جاذبه خاصی بود که معمولاً بنیانگذاران نظام‌های جدید از آن برخوردارند، اما با حرص سیری‌ناپذیر برای قدرت، وسواس درمبارزه با «دشمنان» داخلی و بین‌المللی، و ایمان راسخ به حقانیت مسیر خود، بیش از پیش این کاستی‌ها را جبران کرده است. رؤیای او تنها تداوم پروژه خمینی در ایجاد «حکومت اسلامی» در ایران نیست، بلکه حرکت به سوی نقطه اوجِ تمدن جهانی اسلامی است. در شباهتی عجیب با پنج مرحله تاریخی معروف استالین—از کمونیسم اولیه تا بهشت نهایی کمونیسم—مسیر مطلوب آیت الله خامنه‌ای   نیز به پنج مرحله تقسیم می‌شود. نکته‌ای که اغلب در این فرجام‌اندیشی عظیم نادیده گرفته می‌شود، آن است که او می‌خواهد این آینده اسلامی را در حالی بسازد که به عضویت یک «انترناسیونال اقتدارگرایی» در آمده که توسط چین و روسیه رهبری می‌شود؛ عضویتی به‌عنوان شریک کوچکی که حتی چندان مورد استقبال نیست. هند نیز با اکراه و تأخیر به این جمع خواهد پیوست.

 

بیش از بیست سال است که آیت الله خامنه‌ای   در راهبرد جهانی رژیم خود شعار «نگاه به شرق» را جایگزین شعار اولیه «نه شرقی، نه غربی» کرده است. او اغلب از ظهور شرق و پایان «امپریالیسم جهان‌خوار آمریکا» سخن می‌گوید و قرن آینده را قرن آسیایی و اسلامی می‌خواند. طنز ماجرا این است که چین، روسیه و هند از بدترین و خونبارترین کارنامه‌ها در مواجهه با اسلام سیاسی برخوردارند، ولی هدف راهبردی آیت الله خامنه‌ای   آن است که فرجام پاکدینانه و اسلامی خود را با کمک آن‌ها محقق کند. حتی عجیب‌تر آن است که چین و روسیه، نه درخواست‌های مصرانه آیت الله خامنه‌ای   را پذیرفته و نه آن را کاملاً رد کرده‌اند؛ آن‌ها کماکان از رابطه استراتژیک و مالی با رژیمی نومید و پریشان بهره می‌برند، اما در دشوارترین لحظات رژیم—مانند جنگ دوازده روزه—کاری عملی برای حمایت از آن نکرده‌اند و تنها به دلجویی دیپلماتیک اکتفا نموده‌اند. در حقیقت، هر دو کشور تمایل بیشتری به بستن توافقات بلندمدت با قدرت‌های رو به رشدی مانند امارات متحده عربی و عربستان سعودی دارند تا خانه پوشالیِ ایدئولوژیکی که آیت الله خامنه‌ای   ساخته و هر روز شکننده‌تر می‌شود.

 

نشانه‌های شکست ساختاری این رژیم مدت‌ها پیش از شکست تحقیرآمیز آن در جنگ دوازده‌روزه آشکار شده بود. نه تنها زنان، بلکه جوانان، کارگران، معلمان بازنشسته، پرستاران و رانندگان کامیون به شکلی روزافزون وضعیت موجود را به چالش می‌کشیدند و علیه شرایط وخیم اقتصادی دست به اعتراض می‌زدند. ارزش پول ملی ایران از هفت تومان در مقابل یک دلار در سال ۱۳۵۷ به بیش از صد و ده هزار تومان در برابر یک دلار رسیده، و فرار سرمایه‌های فکری و مالی نیز شتاب بیشتری گرفته است. جنگ اخیر، که تنها با یادآوری نام «جنگ شش‌روزه» – شکستی سنگین برای اعراب که به گفته فؤاد عجمی، خاورمیانه را وارد «تنگنای تازه‌ای» کرد و نقشه این منطقه را دوباره ترسیم نمود – شناخته می‌شود، ضعف‌های رژیم را به‌شدت تشدید کرد. در طول این درگیری‌ها، آیت الله خامنه‌ای   که سال‌ها در ستایش فرهنگ شهادت سخن می‌گفت، برای بیش از بیست روز از انظار پنهان شد و همین امر او را بیش از هر زمان دیگری در معرض انتقاد و حتی تمسخر قرار داد. تا چند سال پیش، حملات مستقیم به شخص او به‌ندرت اتفاق می‌افتاد؛ اکنون حتی زندانیانِ زندان مخوف اوین نیز اعلامیه‌هایی منتشر می‌کنند که در آن‌ها آیت الله خامنه‌ای   را مستقیماً مسئول شرایط فاجعه‌بار کشور دانسته و خواهان استعفای او شده‌اند.

 

پیش از تقابل مستقیم با اسرائیل، جامعه ایران بیش از هر زمان دیگری به سمت سکولاریسم، روحانی‌ستیزی، تکثرگرایی مذهبی و تلاش برای به رسمیت شناختن حق حاکمیت ملی خود و برابری جنسیتی حرکت کرده بود. پس از جنگ دوازده‌روزه، ضعف رژیم و شکست گفتمان سیاسی و فرهنگی آن بیش از پیش نمایان شده است. چه در داخل ایران و چه در سطح منطقه، این رژیم «جنگ فرهنگی» خود را آشکارا باخته است. طی دو سال گذشته، تنها نشانه‌ای از موفقیت نسبی در آنچه تئوریسین‌های رژیم «نبرد روایت‌ها» می‌خوانند، نه در داخل ایران، بلکه در برخی پایتخت‌های غربی دیده می‌شود؛ به‌ویژه در میان نیروهای «مترقی» که به‌دلیل ادعای مقاومت این رژیم در برابر هژمونی غربی و تجاوزات اسرائیل، حتی آن را تحسین می‌کنند. روایت رسمی آیت الله خامنه‌ای   از جنگ دوازده‌روزه طبیعتاً این است که رژیم پیروز شده و ضربه سنگینی به «صهیونیست‌های اسرائیلی» و «امپریالیست‌های آمریکایی» وارد کرده است. اما واقعیت جاری در ایران، از یک‌سو افزایش بی‌سابقه خشونت و سرکوب توسط رژیم و از سوی دیگر پوچ‌تر شدن مبانی ایدئولوژیک آن بوده است. یک نقطه عطف تعیین‌کننده در آشکار شدن این شکست، زمانی رقم خورد که آیت الله خامنه‌ای   برای اولین بار پس از پایان جنگ در انظار عمومی ظاهر شد.

 

این نقطه عطف در شب عاشورا رخ داد؛ شبی که برای ایرانیان یادآور شهادت امام حسین، مهم‌ترین نماد فرهنگ شهادت در تشیع است. جایگاه او در فرهنگ شیعه ایران آن‌چنان برجسته و منحصربه‌فرد است که خمینی و آیت الله خامنه‌ای   هر دو بارها حرکت خود را «حسینی» خوانده‌اند. در طول جنگ هشت‌ساله ایران و عراق (۱۳۵۹-۱۳۶۷)، هزاران جوان ایرانی در حالی به استقبال مرگ حتمی خود می‌رفتند که پیشانی‌بند سبزرنگی مزین به نام حسین بسته بودند و از روی میدان‌های مین صدام حسین می‌گذشتند. اما آن شب عاشورا، نخستین اقدام عمومی آیت الله خامنه‌ای   پس از غیبتی طولانی، فراخواندن مداحی بود که وظیفه‌اش خواندن مرثیه برای امام حسین بود—کسی که نقشی شبیه «پاسیون‌خوان» در مسیحیت قرون وسطی را بر عهده دارد. وظیفه این افراد در ایران، رساندن مخاطبان به مرز هیجانی مقدس همراه با اشک و سینه‌زنی و زنجیرزنی است. آن شب اما او وظیفه‌ای دیگر نیز داشت؛ مداح مقابل رهبر زانو زد، و آیت الله خامنه‌ای   سخنی به نجوا در گوشش زمزمه کرد. همچون همه حاضران، او نیز برای سوگواری شهید کربلا لباس سیاه به تن داشت.

 

اما برای آشنایان با امور، این مداح محبوب آیت الله خامنه‌ای   چهره‌ای بدنام بود. گذشته از اجرای پرمنافع مداحی در حضور رهبر جمهوری اسلامی، او به عنوان یکی از اوباش و لباس‌شخصی‌های خشن و موتورسوار شناخته می‌شد که با تفنگ و کلت کمری در دست، گاه در پوشش‌هایی سیاه‌رنگ و کلاه‌هایی که تصویر سربازان مخوف دارث ویدر را تداعی می‌کرد، به تظاهرات‌کنندگان آرام حمله می‌کردند. آن شب اما این مداح، با چشمانی اشک‌بار و صدایی لرزان اعلام کرد که رهبر از او خواسته پیش از خواندن مرثیه معمول و جانسوز برای امام حسین، ترانه حماسی «ای ایران» را بخواند—ترانه‌ای که از محبوب‌ترین سرودهای وطن‌دوستان سکولار ایرانی است.

 

سال‌ها بود که خمینی و آیت الله خامنه‌ای   بارها و بارها ادعا کرده بودند که ناسیونالیسم، وطن‌دوستی، و اساساً مفهوم «ملت» در مقابل «امت»، ساخته و پرداخته فرهنگ یهودی-مسیحی است که هدف آن تضعیف اراده مسلمانان در دفاع از دین‌شان است. اما اکنون، در نمایشی تازه از سخن معروف بن جانسون مبنی بر اینکه گاه وطن‌پرستی به آخرین پناهگاه انسان‌های فرومایه بدل می‌شود، آیت الله خامنه‌ای   خواستار خواندن یک «ترانه میهنی» بود. مداح سپس نسخه‌ای تحریف‌شده و «اسلامی‌شده» از شعر حماسی و پرطنین «ای ایران» را ارائه داد؛ نسخه‌ای که گاه و بیگاه با افزودن ارجاعات ناهماهنگ به «حسین»، «الله» و «اسلام» همراه بود. اینکه مداح این نسخه اسلامی‌شده را از روی کاغذ می‌خواند، آشکارا حکایت از نمایشی بودن این صحنه داشت. علیرغم تصنع مشهود این اتفاق، این لحظه از منظر گفتمان و عملکرد جنگ فرهنگی آیت الله خامنه‌ای   تعیین‌کننده بود. این عقب‌نشینی تاکتیکی به سوی «وطن‌پرستی» صرفاً برای تنفسی کوتاه بود تا بتواند جنگ باخته‌شده خود را برای دین‌مداری و تربیت معنوی ادامه دهد. چنین عقب‌نشینی‌های تاکتیکی، همراه با ادعاها یا فتواهای دروغین دیگر، در قاموس آیت الله خامنه‌ای   و نظام او تحت مفهوم شیعی خاصی به نام «تقیه» توجیه شرعی می‌یابد—یعنی مجاز بودن دروغ برای حفظ و ترویج دین و اهل ایمان. تراژدی تلخ آنجاست که درست در زمانی که آیت الله خامنه‌ای   این عقب‌نشینی‌های ظاهری را انجام می‌دهد، رژیم او بی‌رحمانه دست به اعدام گسترده و بی‌سابقه زندانیان سیاسی با گرایش‌های گوناگون زده است. ترکیب این ترور عریان با عقب‌نشینی‌های تاکتیکی، همواره بخش جدایی‌ناپذیری از راهبرد آیت الله خامنه‌ای   بوده است.

 

آیت الله خامنه‌ای   در جنگ‌های فیزیکی و فرهنگی خود، راهبردی چندوجهی را به کار گرفته است. برای او جنگ فرهنگی‌اش کمتر از جنگ نظامی ماهیت وجودی ندارد، و اساساً یک «جهاد» است. هزینه‌های انسانی، تحلیل هزینه-فایده، و یا پایبندی واقع‌بینانه به حقایق برای او هیچ اهمیتی ندارد. تنها معیار موفقیت در نگاه او، تداوم ایمان به حقانیت آرمان و پیروزی نهایی آن است—پیروزی‌ای که به ادعای او از سوی خداوند تضمین شده است. او در جنگ فرهنگی خود، همان‌گونه که مدرن‌ترین ابزارهای کنترل سایبری و تئوری‌های مدیریت روایت را به کار می‌گیرد، در صورت لزوم از نیروهای اوباش مسلح نیز بهره می‌برد. در دیداری خصوصی با گروهی از همین اوباش که اعتراضات مسالمت‌آمیز را با خشونتی عریان سرکوب کرده بودند، به آن‌ها گفت که در این جنگ فرهنگی، وقتی پای ستون‌های اعتقادی نظیر حجاب اجباری زنان در میان است، هر زمان که لازم دانستند، باید بدون تردید از تیراندازی مستقیم و کُشنده استفاده کنند. او ترکیبی از تهدید و تطمیع، ارعاب فیزیکی یا پیشنهاد مالی را به کار می‌گیرد تا مخالفان را همراه خود کند، یا آن‌ها را کنترل و محدود کند، و در نهایت اگر همه این ابزارها ناکام ماند، آن‌ها را کاملاً در هم بشکند.

 

آیت الله خامنه‌ای   در داخل ایران از ابزارهایی نظیر تهدیدهای شدید امنیتی، پیشنهادهای مالی برای تطمیع، سانسور شدید رسانه‌ای و محدودترین فضای رسانه‌های اجتماعی در جهان استفاده می‌کند. او معتقد است تعامل آزادانه زنان و مردان در شبکه‌های اجتماعی توطئه‌ای عامدانه است که هدف آن تخریب مفاهیم تقوا، عفاف اسلامی و تفکیک جنسیتی است.

 

جنگ فرهنگی آیت الله خامنه‌ای   در عرصه جهانی نیز به همان اندازه پیچیده و چندوجهی است. طیف گسترده‌ای از همراهان همسو، نیروهای مترقی مخالف هژمونی سرمایه‌داری، مسلمانانی که علیه اسلام‌هراسی موضع می‌گیرند، روشنفکران اجاره‌ای و «سایبر جهادیست‌ها»، همگی به خدمت گرفته شده‌اند تا روایت‌های همسو با اهداف استراتژیک این رژیم را ترویج دهند. همچون اتحاد جماهیر شوروی در گذشته، آیت الله خامنه‌ای   هرگونه نژادپرستی، نابرابری، اعتراض و شکاف اجتماعی در آمریکا را دستاویزی برای تأیید دشمنی پایان‌ناپذیرش با ایالات متحده قرار می‌دهد. برای او آمریکا «شیطان بزرگ» است، چرا که قدرت نرم و سخت آن، اصلی‌ترین اشاعه‌دهنده افکار مدرن در جهان به شمار می‌آید. او تا حد ملال‌آوری این ادعا را تکرار کرده که مدرنیته و سکولاریسم، حقوق بشر و دموکراسی، حقوق زنان و دسترسی آزاد به شبکه‌های اجتماعی، ادامه جنگ صلیبی هزارساله یهودی-مسیحی علیه اسلام است.

 

اگر خمینی در رد مدرنیته و سکولاریسم نگاهی ساده، خام و مبتنی بر نفی مطلق هرآنچه غیر اسلامی یا غیر شرعی بود داشت، آیت الله خامنه‌ای   از آثار سید قطب، نظریه‌پرداز بزرگ اسلام‌گرایی ضد مدرنیته و دموکراسی، بهره گرفته و حتی برخی از آنها را ترجمه کرده است. افزون بر این، او به‌طور گزینشی و سطحی از نظریات متفکران انقلابی و ارتجاعی غربی نیز برای نفی مدرنیته استفاده کرده، و از این آمیزه ناهمگون، فهمی پیچیده‌تر و مفهومی‌تر از آنچه نفی می‌کند، ساخته است.

 

آیت الله خامنه‌ای   در دوران جوانی در شهر مشهد در جلسات گروهی کوچک از روشنفکران موسوم به «سوسیالیست‌های خداپرست» حضور داشت که می‌کوشیدند مارکس را با محمد، چه‌گوارا را با حسین و تیتو را با سارتر بیامیزند، و سپس اندکی از افکار فرانتس فانون را نیز به آن افزودند تا به اصطلاح «راه سوم» یا «آلترناتیو سوم» را در برابر شکست‌های کمونیسم و سرمایه‌داری ارائه دهند. علی شریعتی، روشنفکر دیگری که آثارش به جنگ فرهنگی خمینی و آیت الله خامنه‌ای   مدد رسانده و در گفته خودش تلاش داشت تشیع را به یک «ایدئولوژی تمام‌عیار» بدل کند، در همین محیط رشد یافت. ردپای این شعار «راه سوم» به وضوح در موعظه‌ها و سخنرانی‌های آیت الله خامنه‌ای   قابل تشخیص است. در دیدگاه او، آمریکا محور و نماد مدرنیته زمانه ماست و اسرائیل سرپلی است که عامدانه ایجاد شده تا این افکار «مسموم» را در میان مسلمانان رواج دهد.

 

با وجود تناقض‌های درونی این روایت، دیدگاه‌های آیت الله خامنه‌ای   را باید بخشی از آن جریانی دانست که مارک سجویک در کتاب تحسین‌شده خود با عنوان «علیه دنیای مدرن: سنت‌گرایی و تاریخ پنهان فکری قرن بیستم» توصیف کرده و آن را الگویی از ایده‌های ضدمدرن و خطرناک می‌داند. هرچند سجویک تنها به چند مورد از جریان‌های اسلام‌گرا اشاره می‌کند و نام آیت الله خامنه‌ای   را به طور مستقیم در کتاب خود ذکر نمی‌کند، اما بی‌تردید سیاست‌ها و اندیشه‌های ضدمدرن آیت الله خامنه‌ای   بخشی از همین تاریخ پنهان محسوب می‌شوند. در حقیقت، می‌توان ادعا کرد که به رغم شهرت یا حتی بدنامی او، ماهیت ضدمدرن اندیشه‌هایش عمدتاً در سایه سنت ضد استعماری و ضد غربی پنهان مانده است.

 

اندیشه‌های یهودستیزانه آیت الله خامنه‌ای ، که ریشه در خوانشی خاص و غیرمعمول او نه‌فقط از قرآن بلکه از احادیث شیعه دارد—خوانشی که یهودیان را قومی معرفی می‌کند که زمانی برگزیده خداوند بودند اما سپس مورد نفرین او قرار گرفتند—دشمنی مستمر او با آمریکا، اسرائیل و مدرنیته را تقویت کرده است. سید قطب مدرنیته را بیش از هر چیز بخشی از توطئه‌ای یهودی برای تضعیف اسلام می‌دانست. طی هفته‌های اخیر، متحدان آیت الله خامنه‌ای   حتی این ایده را مطرح کرده‌اند که شیطان و جنیان تحت فرمانش به طور مخفیانه در حال کمک به «شیطان بزرگ» و «شیطان کوچک» هستند. شدت این خصومت به حدی است که دقیقاً همانند باورهای قرون وسطایی در مورد قدرت شیطان در آلوده کردن روح یا رفتار هر فردی که حتی ناخواسته در معرض قدرت او قرار گیرد، ممنوعیت «مذاکره مستقیم» با آمریکا از سوی آیت الله خامنه‌ای   نه تنها بر شدت دشمنی او با ایالات متحده تأکید دارد، بلکه نشانگر مضحک بودن ابعاد دیگری از دگماتیسم او نیز هست. گویی قدرت شیطان چنان افسون‌کننده و یا آلودگی آن چنان مسری است که هرگونه مذاکره مستقیم با آن به‌ناچار خلوص «مقاومت» را به خطر می‌اندازد و سربازان جنگ فرهنگی وسواس‌گونه آیت الله خامنه‌ای   را آلوده خواهد کرد.

 

البته رژیم ایران به‌طور مستمر با آمریکا مذاکره کرده و می‌کند؛ اما برای حفظ دستور ریاکارانه آیت الله خامنه‌ای ، اصرار دارد که مذاکرات باید «غیرمستقیم» انجام شوند. این حقیقت که آمریکا اغلب مقصد محبوب فرزندان نزدیک‌ترین متحدان آیت الله خامنه‌ای   است و یا اینکه این افراد در برخی عادت‌های فرهنگی و تجاری خود آمریکا را تقلید می‌کنند، شاهد دیگری بر این دورویی است. ساختن مراکز خرید مجلل، روش سرمایه‌گذاری مورد علاقه مقامات ارشد رژیم شده است، در حالی که «روز ولنتاین»—که تا همین بیست سال پیش حتی نام آن در ایران ناشناخته بود—اکنون در شهر قم که کانون جنگ فرهنگی آیت الله خامنه‌ای   است، با شور و شوق خاصی گرامی داشته می‌شود.

 

همین تأکید بر عرصه فرهنگی در متنی که به «بیانیه گام دوم انقلاب» آیت الله خامنه‌ای   مشهور شده و به مناسبت چهلمین سالگرد انقلاب ۱۳۵۷ منتشر گردید، نقش محوری دارد. پس از انتشار این بیانیه، رسانه‌ها و سایت‌های نزدیک به رژیم، به‌ویژه آنهایی که وابسته به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بودند، تلاش کردند تا این متن پرطمطراق را به‌عنوان دومین سند راهبردی بعد از قانون اساسی جمهوری اسلامی معرفی کرده و آن را نقشه استراتژیک آینده بنامند. مفهوم محوری در این بیانیه آن است که «جنگ فرهنگی» باید بخش جدایی‌ناپذیری از هرگونه راهبرد امنیتی باشد. برای آیت الله خامنه‌ای ، ضرورت این جنگ فرهنگی از دو منبع ناشی می‌شود. نخست آنکه «جهاد برای ترویج ایمان»، ستونی مرکزی در اسلام سیاسی اوست؛ اندیشه‌ای که او با سید قطب، تأثیرگذارترین نظریه‌پرداز اسلام سیاسی اهل سنت، در آن اشتراک دارد. آیت الله خامنه‌ای   بارها تأکید کرده که تسلیم در برابر اسلام، مستلزم پذیرش جهاد است. منشأ دیگر این پیگیری وسواس‌گونه در جنگ فرهنگی، باور اوست مبنی بر اینکه یک «ناتوی فرهنگی» به رهبری آمریکا و صهیونیست‌ها شکل گرفته که هدفش شکست اسلام است.

 

باور آیت الله خامنه‌ای   به ضرورت جنگ فرهنگی از عقیده او ناشی می‌شود که جهان در آستانه یک «پیچ تاریخی» است—پیچی که در نهایت به پیروزی جهانی اسلام و شکست مدرنیته، ماتریالیسم و هژمونی غرب منجر خواهد شد. او مدعی است که عصر تازه‌ای برای اسلام آغاز شده و به‌زودی سراسر جهان زیر سلطه حکمت الهی قرار خواهد گرفت. برای نمونه، در دیداری با گروهی از دانشجویان، او اظهار داشت هنگامی که انقلاب اسلامی در ایران رخ داد، «نخبگان درجه یک غربی همچون هنری کیسینجر، ساموئل هانتینگتون و جوزف نای» پیش‌بینی کردند که رویدادهای سال ۱۳۵۷ در ایران فراتر از یک تغییر ساده در طبقه حاکم بوده و نشانه ظهور یک قدرت جدید است که هژمونی غرب را به چالش خواهد کشید.

 

جوزف نای سال‌ها در ذهن آیت الله خامنه‌ای   به تأثیرگذارترین و معتبرترین متفکر غرب تبدیل شده بود. نای بیهودگی حمله نظامی به ایران یا اسلام را تشخیص داده و به‌جای آن استفاده از «قدرت نرم» را پیشنهاد کرده بود. آیت الله خامنه‌ای   نیز متعاقباً میلیاردها دلار صرف مبارزه با قدرت نرم غربی کرد و نسخه خود از قدرت نرم را گسترش داد. یک پیامد جانبی از دلبستگی او به جنگ فرهنگی این بود که باور کرد نه اسرائیل و نه ایالات متحده هرگز جرأت حمله به ایران را نخواهند داشت، زیرا او بازدارندگی قدرتمندی از طریق نیروهای نیابتی متعددش در منطقه ایجاد کرده بود.

 

توجه بسیاری به تلاش‌های ایران برای جذب و آموزش نیروهای شبه‌نظامی وابسته در خاورمیانه، از حزب‌الله در سوریه گرفته تا حوثی‌ها در یمن، معطوف شده است. اما به همان اندازه مهم، نیروهای نیابتی فکری رژیم و توانایی آنها در پیشبرد جنگ نامتقارن فرهنگی است. در سال ۱۳۵۷ خمینی تا حد زیادی به این دلیل توانست قدرت را در دست بگیرد که هیچ‌کس—نه ساواک شاه، نه اپوزیسیون سکولار ایران و قطعاً نه نهادهای اطلاعاتی غربی—به شبکه زیرزمینی پیچیده‌ای که او طی دو دهه قبل ایجاد کرده بود توجه نکرد. از انتشاراتی‌هایی که کتاب‌های مذهبی را با حمایت مالی منتشر می‌کردند، تا مدارس ویژه دخترانه و پسرانه با آموزش مذهبی سنگین و حتی سازمان‌های حرفه‌ای ظاهراً غیرسیاسی، همگی حضوری فراگیر در عرصه فرهنگی داشتند. خمینی در همان دوره همچنین مرگبارترین گروه تروریستی آن سال‌ها را ایجاد کرد. در خصوص گروه‌های تروریستی چپ‌گرا یا به تعبیر دهه شصت «چریک‌های چپ‌گرا» در ایران مطالب بسیاری نوشته شده، اما گروه‌های تروریستی شیعه که در خدمت خمینی بودند هنوز هم با نوعی اغماض و ملایمت نگریسته می‌شوند. جانشین او، آیت الله خامنه‌ای   نیز در تلاش بوده همین مدل را در داخل ایران و همچنین در سطح بین‌المللی بازسازی کند.

 

ردیابی دقیق هزینه‌هایی که آیت الله خامنه‌ای   صرف ساختن دستگاه ایدئولوژیک خود کرده عملاً ناممکن است. امروز در ایران دست‌کم ۲۹ مرکز فعال وجود دارند که مأموریتشان ترویج این ایدئولوژی است—اینها صرفاً مؤسساتی هستند که وجودشان رسماً تأیید شده و هر کدام ردیف مشخصی در بودجه دولتی ایران دارند. به عنوان نمونه، در سال ۱۳۹۸ و علی‌رغم همه مشکلات اقتصادی ایران، مجموع بودجه تخصیص‌یافته برای ۲۳ مرکز از این مؤسسات حدود ۲۸۰ میلیون دلار (بر اساس نرخ ارز در آن زمان) بوده است. به‌رغم بحران اقتصادی شدید، بودجه اختصاص‌یافته به این مؤسسات در سال‌های اخیر پیوسته افزایش یافته است.

 

توجه بسیاری به تلاش‌های ایران برای جذب و آموزش نیروهای شبه‌نظامی وابسته در خاورمیانه، از حزب‌الله در سوریه گرفته تا حوثی‌ها در یمن، معطوف شده است. اما به همان اندازه مهم، نیروهای نیابتی فکری رژیم و توانایی آنها در پیشبرد جنگ نامتقارن فرهنگی است. در سال ۱۳۵۷ خمینی تا حد زیادی به این دلیل توانست قدرت را در دست بگیرد که هیچ‌کس—نه ساواک شاه، نه اپوزیسیون سکولار ایران و قطعاً نه نهادهای اطلاعاتی غربی—به شبکه زیرزمینی پیچیده‌ای که او طی دو دهه قبل ایجاد کرده بود توجه نکرد. از انتشاراتی‌هایی که کتاب‌های مذهبی را با حمایت مالی منتشر می‌کردند، تا مدارس ویژه دخترانه و پسرانه با آموزش مذهبی سنگین و حتی سازمان‌های حرفه‌ای ظاهراً غیرسیاسی، همگی حضوری فراگیر در عرصه فرهنگی داشتند. خمینی در همان دوره همچنین مرگبارترین گروه تروریستی آن سال‌ها را ایجاد کرد. در خصوص گروه‌های تروریستی چپ‌گرا یا به تعبیر دهه شصت «چریک‌های چپ‌گرا» در ایران مطالب بسیاری نوشته شده، اما گروه‌های تروریستی شیعه که در خدمت خمینی بودند هنوز هم با نوعی اغماض و ملایمت نگریسته می‌شوند. جانشین او، آیت الله خامنه‌ای   نیز در تلاش بوده همین مدل را در داخل ایران و همچنین در سطح بین‌المللی بازسازی کند.

 

ردیابی دقیق هزینه‌هایی که آیت الله خامنه‌ای   صرف ساختن دستگاه ایدئولوژیک خود کرده عملاً ناممکن است. امروز در ایران دست‌کم ۲۹ مرکز فعال وجود دارند که مأموریتشان ترویج این ایدئولوژی است—اینها صرفاً مؤسساتی هستند که وجودشان رسماً تأیید شده و هر کدام ردیف مشخصی در بودجه دولتی ایران دارند. به عنوان نمونه، در سال ۱۳۹۸ و علی‌رغم همه مشکلات اقتصادی ایران، مجموع بودجه تخصیص‌یافته برای ۲۳ مرکز از این مؤسسات حدود ۲۸۰ میلیون دلار (بر اساس نرخ ارز در آن زمان) بوده است. به‌رغم بحران اقتصادی شدید، بودجه اختصاص‌یافته به این مؤسسات در سال‌های اخیر پیوسته افزایش یافته است.

 

یکی از عواملی که تخمین بودجه واقعی این «جهادگران فرهنگی» را دشوار می‌کند این است که رژیم ایران در حوزه مالی نیز، درست همانند جنگ نظامی، از روش‌های «نامتقارن» بانکی استفاده می‌کند. اغلب نهادها و سازمان‌هایی که درگیر این جنگ فرهنگی هستند به منابع مالی «پنهان» متعددی دسترسی دارند؛ از جمله موقوفاتی که به نام آن‌ها ثبت شده یا کسب‌وکارهایی که در تملک آن‌هاست و سودشان مستقیماً برای فعالیت‌هایشان مصرف می‌شود. شخص آیت الله خامنه‌ای   بیش از یکصد میلیارد دلار را تحت کنترل دارد و هیچ گزارش رسمی و عمومی از چگونگی مصرف این منابع در دست نیست.

 

در ایالات متحده، رژیم سال‌ها به ده‌ها میلیون دلار منابع مالی دسترسی داشته که از طریق «بنیاد علوی» تأمین می‌شده است؛ بنیادی که در اصل توسط شاه تحت عنوان «بنیاد پهلوی» تأسیس شده بود و بعد از انقلاب ۱۳۵۷ توسط رژیم مصادره شد و به «بنیاد علوی» تغییر نام داد. به دلیل تحریم‌های ناشی از بحران گروگان‌گیری، رژیم ایران از انتقال مستقیم درآمدهای این بنیاد به خارج از آمریکا منع شده بود. بررسی چگونگی و محل هزینه شدن این پول‌ها می‌تواند تصویری جزئی اما گویا از نحوه تأمین مالی «قدرت نرم» رژیم در آمریکا ارائه دهد. تاکنون هیچ مطالعه جامعی درباره این هزینه‌ها منتشر نشده است.

 

همان‌گونه که در سیاست‌های داخلی رژیم شاهد هستیم، زمانی که تلاش‌ها برای جذب یا کنترل صدای مخالفان در میان ایرانیان خارج از کشور شکست می‌خورند، آیت الله خامنه‌ای   و نظامش به اقدامات تروریستی متوسل می‌شوند. رژیم با استفاده از دیپلمات‌ها، آدمکش‌های اجیرشده، مأموران اعزام‌شده از ایران و حتی استخدام گروه‌های تبهکار سازمان‌یافته، دست به ترور، ربودن و تهدید مخالفان زده است. در مواردی حتی از خانواده‌های مخالفان یا روزنامه‌نگارانی که در ایران زندگی می‌کنند برای ارعاب و ساکت کردن منتقدان بهره برده است. طی چهل و پنج سال گذشته بیش از یکصد و بیست نفر از مخالفان ایرانی به دست مأموران رژیم به قتل رسیده‌اند—تقریباً همه این قتل‌ها در اروپا رخ داده است. متأسفانه بسیاری از کشورهای غربی بارها حاضر شده‌اند عاملان محکوم‌شده این قتل‌ها را با شهروندان بی‌گناه خود که توسط جمهوری اسلامی دقیقاً به همین منظور ربوده شده‌اند، مبادله کنند. این شیوه نیز وجه دیگری از جنگ نیابتی فرهنگی رژیم ایران است.

 

از میان بیست‌ونه نهادی که بخش عمده دستگاه ایدئولوژیک دولتی جمهوری اسلامی را تشکیل می‌دهند، «جامعه المصطفی العالمیه» یا «دانشگاه بین‌المللی المصطفی» مهم‌ترین آنها از منظر نقش‌آفرینی در تحولات جهانی است. این نهاد همچنین برخوردارترین و فعال‌ترینِ این مراکز است. دانشگاه المصطفی ابتکار شخص آیت الله خامنه‌ای   بوده و شباهت قابل‌توجهی به دانشگاه بحث‌برانگیز «پاتریس لومومبا» در دوران شوروی دارد. نمونه روسی این دانشگاه، مرکزی بود که داوطلبانی از سراسر جهان را به مسکو می‌آورد تا آنها را در ایدئولوژی شوروی آموزش دهد، گاهی مدرک علمی یا مهندسی به آنان اعطا کند و گاهی نیز آن‌ها را به خدمت سازمان اطلاعات شوروی (کاگ‌ب) درآورد. در مورد دانشگاه موردنظر آیت الله خامنه‌ای ، همان‌گونه که در قانون تأسیس آن آمده، تمام دانشجویان باید خارجی باشند و تنها «علمی» که در این دانشگاه تدریس می‌شود، خوانش خاص آیت الله خامنه‌ای   از تشیع است. رژیم همه هزینه‌های دانشجویان را پرداخت می‌کند و در برهه‌ای تعداد آن‌ها در همه شعب این دانشگاه به بیش از یکصدهزار نفر می‌رسید.

 

اما فعالیت‌های این نهاد صرفاً به تربیت کادرهای ایدئولوژیک محدود نمی‌شود. همان‌طور که خود مسئولان آن آشکارا بیان کرده‌اند، این دانشگاه کتاب‌ها و نشریات متعددی را به زبان‌های گوناگون منتشر می‌کند تا ایدئولوژی‌اش را ترویج دهد. بخش دیگری از مأموریت این دانشگاه، فعالیت‌های نمادین سیاسی است؛ به طور مشخص، برگزاری تجمعات بزرگ و مناسک آیینی شیعی در شهرهای مختلف جهان است.

 

البته این لحن غرورآمیز و اظهارات پرطمطراق مربوط به روزهایی است که آینده برای رژیم روشن‌تر به نظر می‌رسید و هنوز جنگ دوازده‌روزه رخ نداده بود. تضاد آشکار میان هیاهوی بیانیه آیت الله خامنه‌ای   و جنگ فرهنگی پرهزینه او از یک‌سو، و تلاش‌های نومیدانه‌اش برای نجات رژیم در شرایط کنونی از سوی دیگر، درسی گویا درباره بی‌ثباتی نظام‌های اقتدارگراست؛ نظام‌هایی که عظمت‌نمایی و توهم شکست‌ناپذیری آنها خیلی زود جای خود را به آسیب‌پذیری غیرمنتظره و شکنندگی می‌دهد. در لحظه‌ای که پیش‌بینی آن ناممکن است، فرسایش تدریجی و ناکارآمدی‌شان به ناگاه به فروپاشی لایه ظاهری ترس و سپس کل رژیم منجر می‌شود. آیت الله خامنه‌ای   اکنون صرفاً در تکاپوست تا دست‌کم آن لحظه را کمی به تعویق اندازد.

 

یادداشت های دیگر

نمادی از توان و اراده زنان ایرانی در ورزش

فاطمه مهاجرانی، سخنگوی دولت

صفحه شطرنج و استراتژی سیاستگذاری

عباس عبدی، فعال سیاسی-اجتماعی

نماد تغییرات جهانی و داخلی

معصومه ابتکار، رئيس سابق سازمان محیط زیست

کامران حکمتی در زندان اوین با پس‌زمینه پرچم ایران و آمریکا

کامران حکمتی، شهروند ایرانی‌ـ‌آمریکایی

نام نویسنده:

استاد دانشگاه استنفورد و ‌مدیر بخش ایران شناسی

عضو خبرنامه "ایران من" شوید

خبرنامه هفتگی

آخرین اخبار مهم ایران و جهان را برای شما ارسال خواهیم کرد

عضویت

آخرین اخبار ایران و جهان